شوهرم ساعت ۸اومده خونه از وقتی هم که اومده تا الان گوشیش دستش بود بهش گفتم یه دقیقه مواظب بچه باش تا من الان بیام تخم مرغشو بیارم که بخوره اونم که دنیا رو آب ببره اقا رو خواب میبره بچمم یه دفعه اومد تو اشپزخوونه ومنم مواظبش بودم و حواسم پرت شد بهش .بعد بشقاب ش از دستم اوفتاد و شکست .... یه دفعه ورداشت گفت خاک توسرت کنن با این کارات..... به نظرتون من مقصربودم
۲ ماه پیش هم مهمون داشتیم بهش گفتم یه کم مواظبش باش تا من میوه ها رو بشورم باور کنین ۲دقیقه نشد از اتاق اومد بیرون دیدم چشم بچه از خون دیده نمیشه میگم چی شد میگه هیچی خوابم برد از رو تخت افتاد و الان م ردش مونده و نمیره تازه خدا خییییییییلی رححححححم کرد که بالای چشممش بود...
واااای چقد اعصاب خورد کن و بیخیال من شوهرم انقد رو دخترم حساسه یه دفه کوچیک بود خوب نمیتونست غلت بزنه گذاشتمش رو تخت رفتم دستشویی اینمچخواب بود گفتم بیدارش نکنم تا خواستم بیام بچه نمیدونم چطور غلت زد افتاد ندیدی شوهرم چکار کرد انقد بهم استرس وارد کرد سینه سمت چپم یه حالتی مثه غده در اومد انقدم درد میکرد بعد داداشش انقد باهاش دعوا کرد الان دخترم بزرگ تر شد خوب شد خیلی افتضاح بود تو فامیل زبون زده رو حساس بودن رو بچه اصن این مردا حد اعتدالو نمیتونن حفظ کنن هر دفه از یه ور بوم میفتن ایییش