صب بیدار شد گف غذا آماده کن
چون بد غذاس منم خوشحال شدم، سریع بلند شدم براش حلیم گرم کردم
آوردم ک بخوره، ناز کردنش شروع شد، جلو دهنشو میگرفت
ب زور دادم بهش، فک میکردم مث همیشه میخاد بد خوری کنه
ظهرم ساعت 1 ونیم بهش ناهار دادم
رفت خونه مامان جونش پیش پسر عموش، از ظهر تا ده و نیم شب ک رفتم دنبالش هیچی اونجا نخورده بود، جز پفک😢😢
منم تو خونه همش نگرانش بودم ک اونجا هیچی نمیخوره حالش بد میشه
اوردمش، یکم بهش بادوم زمینی و تخمه دادم، بد خوری میکرد
بستنی دادم نصفه خورد 
عاشق میوس، میوه آوردم نخورد
غذا هم نخورد، همش میگف دلم درد میکنه
ی چهارم دمیترون دادم
خابش برد، یهو تو خاب بالا اورد، چند مرحله 😢
تب کرده افتضاح،نصف شیاف دیکلوفناک داشتم گذاشتم
چیکار کنم