از بچگی مامانم یادمون داد بی اجازه اتاق مامان و بابام نریم
این موند توذهنم
اتاق مامان و بابا یه حای ممنوعه بود برامون و نمیرفتیم
الانماتاق خوامهمین حس و دارماونجا حریمخصوصیمنوهمسرمه حتی لباسم اونجانزاشتیم فقط تخت و میز توالت و عسلی حتی حموم و سرویس فرنگیاونجاست
منزنداداشممیاد خونم اجازه میگیرهمیره اونجا بچشوشیر بده بخوابونه که مطمئنم فقط درحد خوابوندن بچست
دیگهجز اون کسی نرفته اونجا
ولی خالماومده خونم بیاجازه رفته داخل کشو هارو نگاه کرده
توش چیزای خصوصی و شخصی زیاد داریم
ناراحتم خیلی زیاد
تازه اومد بیرون باشوخی گفت چیا دیده تو کشو عسلی
مناونجارو با کلید قفل نمیکنمولیدرشو میبندمهمیشه
کسیم باز نمیکنه
اعصابم خورده خیلی زیادد