بعضی وقتا ما ادم ها چیزایی رو تو عواطف و احساسات تجربه میکنیم که قدردانشون نیستیم ….
نمیدونیم چی درسته چی غلط…
نمیدونیم که چقدر میشه با طرف راه اومد …چقدر میشه کنار هم خوشبخت بود (منظورم زندگی با قبول سختی هاشه)
ارتباطمون با هم که تموم شد (بیشتر میشه گفت اون تموم کننده بود)
فکر کردم …به همه روزایی که چقدر میتونستم مهربون تر باشم…به روزایی که میتونستم اخلاقیات بچگانه و زننده رو از خودم نشون ندم…به قهر های الکی که بانیش من بودم…به پیش قدم شدن اون بعد هر بحث الکی حتی با یه آهنگ با یه حال و احوال پرسی ساده …
اما فکر کنم دیگه خسته شد
وقتی رفت منم خسته کرد با حرفایی که آخر بهم زد …
انگار پیش خودش حساب کتاب کرده بود که بدردش نمیخورم ،ای کاش میدونست از رفتارام پشیمونم ….
ای کاش میفهمید دوست دارم همه چیو بسازم …
بعد اون پیشنهاد از سمت اقوام برای ازدواج با پسر خالم مطرح شد اما من نمیتونم …نمیتونم انقدر بی وفا باشم…
چله گرفتم امشب شب چهارمه …بانی چله اون آدمه …توی این چهل شب دعای توسل میخونم برای آرامشش دعا میکنم …از خدا نمیخوام که اونو بهم بده ،فقط میخوام بعد این چهل شب اگه به صلاح منه یه فرصت دوباره بهم بده …به نظرتون خدا منو میبینه ؟؟صدای خسته منو میشنوه…من اشتباه زیاد داشتم
اما آیا خدا ندامت منو بزای اشتباهاتم میپذیره ،،؟؟
آیا میتونم چهل شب خودمو خالص کنم ؟؟نه به کسی غیر اون فکر کنم (خواستگاری و اظهار علاقه از سمت دیگران )نه اشتباهات قبلیمو انجام بدم؟؟
هر علاقه پاکی غرامت داره …اونموقع که بود اینارو حس نکردم ….اگه این چله رو نگیرم تا عمر دارم خودمو سرزنش میکنم …
خدایا من به هر خیری که از سمت تو برسه سخت نیازمندم 🍀