مادرانه....
ایام البیض رمضان بود...
مادر، سفره افطاری اهل خانه را فراهم کرد و زیر لب گفت:
یادم نرود امشب دعای مجیر را...
سفره را جمع کرد و نگاهی به ساعت انداخت،
حالا وقت تدارک سحری بود؛
مادر زیر لب گفت: یادم نرود دعای مجیر را!
ظرف ها را شست، سحری را آماده کرد، خواست مشغول دعا شود
که متوجه شد
کودک نوپایش بدجور خود و لباسهایش را کثیف کرده،
پس مشغول تعویض پوشک و لباسهایش شد
و زیر لب گفت: یادم نرود دعای مجیر را!
خسته و تکیده سرجایش نشست؛
تا خواست دعا را شروع کند
آن یکی فرزندش کتاب به دست سراغ مادر امد برای دیکته شب...
مادر زیر لب گفت: یادم نرود دعای مجیر را!
کارها یکی پس از دیگری قد علم می کردند و ساعت بی رحمانه میگذشت و مادر در حسرت یک ساعت مناجات بی دغدغه، شب را سپری میکند...
و حالا که تمام اهل خانه را به هزار زحمت خوابانده و به زندگی سامان داده تا خلوتی باخدای خویش داشته باشد،
چشم های مادر خسته و خواب آلوده،
حالا دیگر نایی برای دعای مجیر نمانده!**
سر بر بالین می گذارد
و زیر لب آرام زمزمه میکند:
نشد بخوانم دعای مجیر را!
قطره اشکی از گوشه چشم مادر روانه ی بالشت می شود
و مادر،
خسته و دلشکسته از روزمره،
لب به مناجات میگشاید:
خدایا؛ به حق لحظات پختن افطاری با زبان روزه و حرارت اجاق گاز که بدجور تشنه میکند مرا: اجرنا من النار یا مجیر...
خدایا به حق لحظاتی که ایستاده ام تابشورم ظرف ها و نظافت کنم خانه را: اجرنا من النار یا مجیر...
خدایا به حق خستگی پاها و بی رمقی دست هایم: اجرنا من النار یا مجیر...
خدایا به حق ساعات عمرم که در راه خدمت به همسر و فرزندانم، به بندگانت که به من واگذار نمودی سپری شد: اجرنا من النار یا مجیر...
خدایا اصلا به حق این دل شکسته و حسرت زده ی خواندن دعای مجیر و چشم های بی رمق از همراهیم: اجرنا من النار یا مجیر... 😢
حالا مادر آرام میخوابد،
هرچند تا صبح چند بار دیگر بیدار میشود تا یکی از فرزندان را آب بدهد،
یکی را شیر بدهد و برای آن یکی که بیقرار شده آغوش مهر مادری بگشاید...
مگر میشود چنین دعای مجیری مقبول درگاه ربوبی نگردد؟
اصلا تمام عمر مادرها *ایام البیض* است، چه رجب، چه شعبان، چه رمضان و چه...
خدایا به حق لحظه به لحظه خستگی مادرانمان: اجرنا من النار یا مجیر.....
در لحظات خاص بندگی التماس دعا...