اون وق شوهرم باهام یک کلمه حرف نزد میگف گردنت معلوم بوده
برادر شوهرم همش با جاریم میخندیدن قربوک صرقه میرفتن بعد خالش شوهرمو صدا کرد بیا تو هم اینجوری باش با زنت اصلا نیومد بیرون تو اتاق ما تو حیاط یودیم
اینقد دلم گزفته بود
مادر شوهرم میگف اصلا بلد نیس خودشو لوس کنه به من میگف
خاستم بگم ادم برا کسی خودشو لوس میکنه ک نازشو بخره ن من 😔😔😔😔😔😔😔
الانم پشتشو بهم کرد خابید منم اصلا تگاشم نکزدم
ولی حالم اونجا خیلی گرف
همش میکف تنها دلیل خوشحالی من خانوادمع و کلی چیزای دیگ برادر شوهرم😔