سلام من ۱۳ سالم بود که به خاطر اخلاق های بد بابام از همه لحاظ چه دست بزن چه بد دهنی چه بی احساسی چه خیانت به مامانم و وقتی به مامانم خیانت می کرد میومد با جزییات از رابطش با اون خانم برای مامانم تعریف می کرد
به هر حال من الان ۲۸ سالمه و بابام ۶۵ سالشه
من بعد چندین سال الان چندین ماهه که شروع کردم دیدن بابام. قبل از اون دورادور ازش خبر داشتم بابام بعد از مامانم ۲ تا دیگه ازدواج داشت
و طلاق گرفت هفته ی قبل خاله ی شوهرم و همسرشون که یه زن خیلی افتاده حال و خانم هستن و خیلی دوسشون دارم با بابام اومدن خونمون همسرم تک فرزنده و پدر و مادرش ایران نیستن اینم فقط خالش رو اینجا داره و باهاش در ارتباطیم تقریبا .... هستن ولی با این خاله در ارتباطیم و ایشون برای شوهرم از مادرش با ارزش تره
هفته ی قبل من پدرم رو دعوت کردم همسرم هم خاله و شوهر خاله و بچه هاش رو حالا بابام با نهایت بی شرمی زنگ زده شوهرم میگه اون روز خالت به من چشمک میزد و... بگو ما اهلش نیستیم باورتون میشه؟ چقدر بی حیا
من الان واقعااااا ناراحتم خیلی دلم گرفته من اصلا نمی خواستم بابام رو ببینم شوهرم اصرار کرد چون حاملم گفت بزار حداقل که قراره نوه دار بشه گذشته هارو فراموش کنیم
ولی کاش می مردم و قبول نمی کردم 😭😭😭