دیروز خونه مادر شوهرم رفتیم کل وسایلامونو برد که شب راه میوفتیم بریم خونه مون از اونجا تا تهران ۱۲ساعت راه دوستش زنگ زد پاشو جلو مامانشینا گفت فلانی از جای دور اومده مجرد هم هست میریم کوه
منم گفتم چه کوهی گفت میرم دیگه آماده شد اومدم اتاق گفتم بری من میدونم و تو سه بار زد تو سیستم با مشت به تو ربطی نداره
گریه مو به زور نگه داشتم اون با دوستاش رفت منن وسایلامو جمع کردم مهمونشون اسنپ گرفت بچه بغلم حال با مصیبت رفتم خونه مامانم. امروز زنگ زد آماده شو برو خونه مامانم
گفتم نمیرم بعد پیام دادم. الان میزارم