رفته بودیم ی جا مهمونی انقد بی محلم کرد نششته بود پشتشم کرده بود ب من مثلا ی تغییر حالتی نداد یا من زود شاممو خوردم رفتم رو مبل نشستم پدرشوهرم پشتش بهم بود میگفت نشین پشتم اینجوری زشته گفتم راحت باش بابا میگفت ببخشید پشتم بهته جلو همه میگفت خب داری شام میخوری دیگه چون اون داشت عذر خواهی میکرد ازم این داشت سکته میکرد خیلی عقده ایه بهش میگفتن برو سر سفره کنار عروست بشین نیومد نشست اونور اینجوری خوردم میکنه تو جمع