امروز حوصلم سر رفته بود سردرگم بودم چیکار کنم به شوهرم گفتم پاشو بریم بیرون یه دور بزنیم گف حقیقتا حال ندارم دیگه داشتیم درمورد همین بیرون رفتنا حرف میزدیم گفتش که اگه با فلانی نزده بودین تیپ و تار هم الان حوصلمون هم سر نمیرف رفت وآمدمیکردیم و اینا (همین فلانی مثلا سمیرا پارسال خودشو مادرش زنگ زدن تهمت خبرچینی بمن زدن و آبروی منو جلو مادرشوهر و خواهرشوهرام و جاریام بردن بعدش همین مثلا سمیرا دوباره زنگ زد معذرت خواهی و اینا که دیگه منم قبول نکردم چون حس میکنم خورد میشدم جلو خونواده شوهرم)
به شوهرم میگم اونکه رید بهم زنگ زد خودشو مادرش هرچی به خودشون بود بار من کردن میگه عیب نداره زنگ زد عذرخواهی کرد دیگه گفتم مادرش چی اونم عذرخواهی کرد؟جلو همه رید بهم
بعد میگه اون یکی دوستم چی گفتم اسم اونو نیار حالم ازش بهم میخوره(اون یکی دوستش هم هیز و هرزه میره و چشاش میچرخه و یه آدم هول وعجیب غریبیه و اعتیاد داره و بشدت چتررررر و حسابی هم حسوده همین ده دوازده روز پیش بخاطرش با شوهرم دعوامون شد تاپیک هم زدم)😐
میگه والا مشکل از توئه که کسی با ما رفت و آمد نمیکنه سرد رفتار میکنی گفتم من کی سرد رفتار کردم هرکی اومده خیلی هم با خوشرویی پذیرایی کردم ازش و خیلی خودمونی بودم باهاشون میگه محمد(پسرخالش)دیگه نیومدن واینا چرا بنظرت تو بد رفتار کردی باهاشون(همین محمدینا یه شب با خانمش اومدن خونه ما بعد دوهفته دیگه شوهرم گف میای یه شب بریم خونه محمدینا گفتم باشه شوهرم زنگ زده بود اونم گفته بود خونه مادرخانمم مهمونیم عصر همونروز رفتم آرایشگاه خانم محمد و خواهرمحمد اونجا بودن بعد خانم محمد به خواهرشوهرش گفت آبجیییییی ما امشب میایم خونه شمااااا بعد اونم گفت آرررره ازینجا بریم خونه ما بعد شب بود من به شوهرم گفتم پسرخالت چیشد پس گفت که نه ولشون کن و اینا)
یعنی همیشه مشکل از من بوده؟