من وقتی میام تهران دوستام دعوت میکنن میگن شوهرت امد شامی نهاری بیاید بزار شوهرامونم باهم آشنا باشن ولی همش یواشکی باید بیام و برم بعدش دوستم غر میزنه چرا نیومدی همش بهونه میارم بچه ها مریضن شوهرم کار داشت باید زود برمیگشتیم سری بعد آن شالله ولی سری بعدم همین آش و همین کاسه
میگه من حوصله ندارم چیکار دوست تو دارم خودت تنها برو