دیروز از سفر برگشتیم خونه مادرشوهر بودیم و با اون چمدون خونه ی همه ی فامیل رفتیم
دیروز که داشتم چمدون رو خالی میکردم یه زیپ مخفی داره اون پشت که اصلا معلوم نیست زیپه، باز کردم دیدم یه بسته که پارچه ی سفید هست و با نخ سیاه دوخته شده افتاد بیرون
خیلی میترسم نمیدونم چیه و باید چیکارش کنم بازش نکردم هنوز
یکسالی هست که زندگیم آشوبه و آرامش ندارم همش جنگ و دعوا و بدبیاری ، خودم همش میگفتم انگار کسی جادو کرده همش الکی با شوهرم دعوای شدیییید میکردیم و همش غمگین و افسرده بودیم