2777
2789
عنوان

جدال زمان و آرزو💔

101 بازدید | 1 پست

نشسته بودم یه گوشه تقویم و نگاه میکردم...مات و مبهوتش مونده بودم زمان رو میگم 

لعنتی چقد سریع میگذره..هر جوری ک حساب کتاب میکنم میبینم بازم تهش من به خودم بدهکارم...نمیرسم ک نمیرسم...حالا من موندم و کلی رویا و زمان خیلی کمی ک دارم💔 تکلیف رویاهام چی میشه؟؟ آینده چی میشه؟ نمیدونم

مادرم چی؟؟ چی جوابشو بدم؟ بقیه نمیگن کم آورد؟ بقیه نمیگن میتونست زندگیشو تغییر بده چقد سست عنصر بود..یه درسو میخوندی دیگه ...اونا هم میدونن من چقد سختی کشیدم؟؟

فک میکنم باید یجوری درست بشه ..میخام عوض کنم همه چیو..میخام بپذیرم زندگی باید تغییر کنه..من خیلی ارزوها دارم ک هنوز زندگیشون نکردم..به همین راحتی؟ تموم؟ 

سرعت زمان زیاده ؟ جنم منم زیاده..منکه دست بردار نیستم میدوم تا جایی ک میتونم میدوم نشد سینه خیز میرم..میخام از این به بعد تموم دردایی ک میان سمتم و با اغوش باز بغل کنم...واسه تک تک شبایی ک خابیدم به امید اینکه فردا روز رویاهای من باشه...واسه تک تک روزایی ک به خودم قول دادم خودمو از این زندگی کوفتی نجات بدم...واسه تک تک روزایی ک سر سجاده مادرم دعاشو ک میشنیدم قلبم میلرزید..واسه تک تک این دردا ادامه میدم شروع میکنم...واسه تک تک حرفایی ک باهاشون بغض کردم ...بالاخره من ادامه...بالاخره قراره شروع کنم

یا من هستم و میرسم یا کلا نخواهم بود..............................................

‍* شاید*اخر قصه اونجور بشه ک من دلم میخادا 

*باید *اخر قصه اونجور بشه ک من میخام


«‌ترجیح میدهم به ذوقِ خویش دیوانه باشم تا به میلِ دیگران عاقل🐾...» 
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792