نه تنها نخوردم بلکه با صدای بلند گفتم ببین زن داییت بچه رو کجا دستشویی میگیره
همه برگشتن نگاه کردن و مادرشوهر اب شد قرمز و صورتی وابی شد به ترتیب😁 بعد تو گوش برادرش یه چیزایی گفت اونم رفت بهزنش توپید زنشم از دور میدیدم دستاشو تکون میده محک محکم و یه چیزایی با حرص میگه و مارو نشون میده
بعد گفتن که عروس خانم ناز نیا😑 سرپا نمیگیرفت دستاشومیشست
سر سفره غذا کشیدم و بازی بازی کردم و نخوردم و اونا هم ناراحت شدن که نخورذم
و وقتی برگشتیم به مادرشوهرم کلی حرف زدم که همچین کاری به عمرم نه دیده بود نه شنیده بودم این چه فامیلاییه من همچین فامیلی داشته باشمتو هفت تا سوراخ قایمشمیکنم
و کلا نابودشون کردم فامیلشونو
جیکشونم درنمیومد
و بعد اون هرگزززز هرگززز با هیچ کدوم از اعضای خانوادش رفت امد نکردم