بعد از 10 سال انتظار معجزه ی خدا رو دیدم.١3 شهریور 98 روز تولد همسرم, فهمیدم حاملم,کادوی تولدش بی بی چک مثبت بود.از اسفند ۱۴۰۱ در حال اقدام برای بچه ی دوم هستم.
اگه ده روز ازموعدت گذشته باشه الان حدودا یه ماه ونیمی
خدایاشکرت مامان شدمممم😍😍😍. ایشالادفعه بعدی امضام اینه ک مامان شدم :) مادر فقط آن زنی نیست که هر صبح با صدای دردانه اش بیدار میشود...من هم مادرم...منی که وقتی شب در خواب تو را میبینم دلم نمیخواهد هرگز صبح شود...وقتی در خواب تورا در آغوشم میبینم میدانم که ندارمت....ولی دلم برایت میلرزد...صبح که بیدار میشوم لبخند به لب دارم...چون روی ماه تو را دیده ام...چون تو در اغوشم بودی...چون بوی تنت رابه ریه هایم کشیده ام...حتی در خواب و برای یک لحظه...آری من هم مادرم... مادر فرزند ندیده و نیامده ام... مادر تویی که برای داشتنت روزهای قشنگ جوانیم را در مطب دکتر ها و بیمارستانها گذرانده ام...مادرتویی که برای داشتنت مشت مشت قرص میخورم وصدها امپول میزنم...منی که تمام تنم ازمرحمت امپولهای گران قیمتم کبود است... من و امثال من مادر تر از هر مادری هستیم...مادرانی زجرکشیده...مادرانی که ثانیه به ثانیه روزهایمان را با حسرت داشتن دلبندمان میگذرانیم... که با دیدن یک کفش نوزادی پشت ویترین مغازه ها دلمان میلرزد و پر میشود از غصه...پر میشود از حسرت دیدن تو با این کفش ها و تاتی کردنت... آری من هم مادرم...فقط تو را ندارم عزیزکم...فقط در رویاهایم برایت مادرانگی میکنم.....
خدا بزرگه ، خودش همه کاراتونو راست و ریس میکنه ، بچه نعمته ، من خودم بعد از 8 سال سختی و انتظار صاحب بچه شدم
بعد از 10 سال انتظار معجزه ی خدا رو دیدم.١3 شهریور 98 روز تولد همسرم, فهمیدم حاملم,کادوی تولدش بی بی چک مثبت بود.از اسفند ۱۴۰۱ در حال اقدام برای بچه ی دوم هستم.
بعد از 10 سال انتظار معجزه ی خدا رو دیدم.١3 شهریور 98 روز تولد همسرم, فهمیدم حاملم,کادوی تولدش بی بی چک مثبت بود.از اسفند ۱۴۰۱ در حال اقدام برای بچه ی دوم هستم.
خوب آخه عزیزم من ۹ روز بعد از آخرین پریودیم عروسی کردم نمیشه که تاریخ ۳اسفند شروع آخرین ...
بروسونو سن دقیق حاملگیتومیفهمی
اصولا سن بارداری رو ازاخرین پری حساب میکنن
خدایاشکرت مامان شدمممم😍😍😍. ایشالادفعه بعدی امضام اینه ک مامان شدم :) مادر فقط آن زنی نیست که هر صبح با صدای دردانه اش بیدار میشود...من هم مادرم...منی که وقتی شب در خواب تو را میبینم دلم نمیخواهد هرگز صبح شود...وقتی در خواب تورا در آغوشم میبینم میدانم که ندارمت....ولی دلم برایت میلرزد...صبح که بیدار میشوم لبخند به لب دارم...چون روی ماه تو را دیده ام...چون تو در اغوشم بودی...چون بوی تنت رابه ریه هایم کشیده ام...حتی در خواب و برای یک لحظه...آری من هم مادرم... مادر فرزند ندیده و نیامده ام... مادر تویی که برای داشتنت روزهای قشنگ جوانیم را در مطب دکتر ها و بیمارستانها گذرانده ام...مادرتویی که برای داشتنت مشت مشت قرص میخورم وصدها امپول میزنم...منی که تمام تنم ازمرحمت امپولهای گران قیمتم کبود است... من و امثال من مادر تر از هر مادری هستیم...مادرانی زجرکشیده...مادرانی که ثانیه به ثانیه روزهایمان را با حسرت داشتن دلبندمان میگذرانیم... که با دیدن یک کفش نوزادی پشت ویترین مغازه ها دلمان میلرزد و پر میشود از غصه...پر میشود از حسرت دیدن تو با این کفش ها و تاتی کردنت... آری من هم مادرم...فقط تو را ندارم عزیزکم...فقط در رویاهایم برایت مادرانگی میکنم.....