گویی من از خودم بی خبرم و چیزی نمیدانم ...
و به دنبال دانستن درمورد بقیه هستم
خودم نمیدانم چه میخواهم چه دوست دارم و چه چیزی مرا خوشحال میکند و هدفم از خلقت چیست
آنگه به دنبال علایق بقیه هستم
به دنبال آنم که چه زمانی آنها را خرسند و خوشحال کنم. چه زمانی آنها از خود راضی نگه دارم
اما درحالی که خودم حتی از خودم راضی نیستم
مدت ها به فکر فرو میروم چه کسی مرا دوست دارد
چه کسی مرا قبول دارد
دقیقا همانجا که باید خودم را دوست بدارم و خودم را قبول داشته باشم
مدت ها به فکر فرو میروم که از این حالت های کذایی چه کسی مرا بیرون می آورد اما میبینم هیچکس ...
به فکر فرو میروم که اگر گوشه ای از زندگی ام را برایشان تعریف کنم آنها چه با خود فکر میکنن و شاید مورد قضاوت هایشان قرار بگیرم
آنها تظاهر میکنن که مرا دوست دارن
همانطور که خودم تظاهر میکنم
تظاهر به مرتب بودن که آن هم برای خود نیست و برای قضاوت نشدن ...
پس من با خود چه میکنم
با خود فکر میکنم که چرا دلم برای کسی که تظاهر به دوستی میکند تنک میشود
آیا او هم نسبت به من همین حس را دارد ؟
و دوباره به فکر فرو میروم که نه!
میترسم ، میترسیم
آنها هم میترسند
ما میترسیم چون هیچ وقت امتحانش نکردیم تجربه نکردیم
خودمان را در قالبی که با دستان خودمان ساخته ایم میریزیم
خودمان را کوچک میکنیم ، بی معنا و بی فکر رفتار میکنیم
درحالی که زمان برای جاری شدن تجربه هاست برای لمس کردن
برای بغل کردن برای خودت بودن برای عاشق شدن برای حس کردن برای لذت بردن برای سختی ...
آنها هیچ وقت نمی توانند مرا نصیحت کنن زیرا
در همان قالب گیر کردن
تجربه نکردن و مدام چون تجربه نکردن و میترسند و ما را از انجام آن کار باز میدارن
در کنار دیگران خودشان را فردی صلح طلب و امروزی جلوه میدهند
اما زمان پیاده کردن
دوباره در آن قالب گیر میکنند
من میخواهم جاری شوم
میخواهم تجربه کنم
نمیخوام که وقتی ۳۰ سالم شد تازه به یاد زندگی کردن بیوفتم
:))))
همه ,,همه ی ما نه برنده ایم نه بازنده
هیچکس تو اون مسیری که تو قدم برداشتی حتی پاهایش هم نخورده
و راحت تو را قضاوت میکنن
میدانی همیشه. بر این باور خواهم ایستاد که پشیمانی معنایی ندارد
تو در آن لحظه زندگی کردی
و در بین دو راهی در آن زمان بهترین راه را انتخاب کردی :))
پس پشیمانی هم دروغ است
میدانی !
هیچکس نمیتواند بگوید چی درست و چی غلط است
ما نمیدانیم چگونه خلق شدیم
و چگونه میمیریم
دنیا از ما این چیز های مهم را گرفت
من هم میخواهم زندگی کردن را از او بگیرم
دنیا از نظر همه افراد فرق داره
یکی میگه گل و بلبله
یکی میگه جهنم
یکی میگه میگذره
درست ! اما اگر ما اومدیم که بگذره ... بزار با تجربه هایی که دوست داریم این جارو ترک کنیم بریم دنیای بعدی
اگر دنیای باشد !
یکی هم. میگه نه فقط بزار عبادت کنم شاید به بهشت رفتم
یکی هم میگه نه آدم میکشم و میروم پیش پیغمبر به صرف غذا
یکی دیگر هم برایش معنی ندارد
میکشد و میزند. و میخورد و میگوید اینجا آخرین است و بعد مرگ اتفاق نمیافتد
پس اگر نمیخواهد بیوفتد چرا زندگی را با تظاهر به عدالت میچرخانیم ؟
درحالی که خودمان نسبت به خودمان بی رحم هستیم
خودمان را در اتاق تاریک ذهنمان زندانی کردیم
و قلبمان را با بتن روکش کردیم و وجدان هم که در این بحث گویی جایی ندارد .
برای تغییر دنیا و پیرامون باید خودمان را بسازیم
سخت است و کسی نمیتواند تو را بسازد
جز خودت. ..
تو وقتی خودت را دوست داشته باشی
دیگران هم همینطور
و وقتی به خودت احترام بزاری دیگران هم مجبور به اطاعت از تو میشوند
و ...