ادامه تاپیک قبلی....خاهشا اول تاپیک قبلی بخونید بعد نظر بدید
امروز مادرشوهرم و پدرشوهرم اومدن خونه بابام اینا...
تا نشستن گفتن واست هم که مهمون رفته بود من داشتم میوه میاوردم هیچی نگفتم
دوباره گفت واست هم که مهمون رفته بود، من نگاه کردم بهشون یه لبخند زدم بازم هیچی نگفتم
دوباره گفت انگار واست مهمون رفته بود خودتم نبودی
گفتم آره منم خیلی ناراحت شدم که خودم اونجا نبودم واسم مهمون رفته بود
تا همین گفتم پرید بهم که چرا این حرفا میزنی اصلا این حرفا نباید بزنی اگر برسه به گوششون دعوا راه میندازن عروسیتون هم نمیان
پسر منکه سگ نبوده توی خیابون بخابه
رفته خونه داداشش
ما نمیدونستیم اول باید از تو اجازه میگرفته بعد مهمون راه میداده خونه
این ندید پدید بازیا چیه در میاری
هنوز بچه هستی
مثلا تحصیل کرده هم هستی
و ...
بعدشم میزد تو سر خودش ...
بعدشم پاشد کفشش انداخت پشت پاش رفت...
هر چی خانوادم باهاش صحبت کردن که بشین شما بزرگترین بزرگتری کنین
غر غر کرد و رفت.....
گفت میرم بهشون هم میگم و کلی هم فحش و بد و بیراه ب نامزدم و پسر اون یکیش داد...
آیا واقعا من حق ناراحتی نداشتم؟؟
من اولش هم نمیخواستم به اینا بگم اما سه بار تکرار کرد نتونستم جلوی خودم بگیرم...
من فکر میکردم اینا بزرگتری میکنن بهم دلداری میدن ک حالا اشکال نداره دیگه کاریه که شده ولی دیدم که نه...
من اینقدر تعریفشون جلو خانوادم میکردم اینقدر احترامشون داشتن ....
خیلی من رو زشت کردن....
الان سوال من اینه که حرف من بد بوده؟
من نباید ناراحتیم رو بیان میکردم؟