2777
2789
عنوان

❤️قصه زندگی رها قسمت ۲❤️

5736 بازدید | 24 پست

از خواب که بیدار شدم صدای امیر علی میشنیدم که داره میگه و میخنده، هیچوقت تو حالتی غیر خنده ندیده بودمش. اگه یه روز نمیدیدمش روزم شب نمیشد

موهامو با کش از پشت بستم، دستی به لباس هام کشیدم و رفتم به پذیرایی

امیرعلی_ عمو عطر زدی؟

بابا_ الان؟ نه از قبله

امیرعلی- نه همین الان به به عجب بویی، عهههه رها خانم اومدن میگم عجب بوی گلی پیچید

قهقه خودش زد زیر خنده

من_ زبون باز اینجوری نگی که هرشب هرشب رات نمیدیم

بابا_رها شوخی نکن بابا، حرف سرد مهر گرم رو میبره بابا جان. من صداش کردم. امید دیروز زنگ زد گفت که میخواد برگرده ایران از اونجا که قبل رفتنش با امیرعلی سر موضوعی  ارتباطشون قطع شده، میدونی که خودش اینقدر غد هست که نتونسته از امیرعلی عذرخواهی کنه از من خواست میانجی گری کنم. گفت دوست داره وقتی برمیگرده اولین نفر توی فرودگاه امیرعلی رو ببینه.

امید پسر عموم بود دقیقا یک ساله که از ایران رفته. یک سال از امیرعلی کوچیکتره. از بچگی باهم بزرگ شدن و بهترین دوست ها بودن

هیچکس نفهمید چرا میونشون شکراب شد 

حتی قرار بود باهم برن لندن برای دکتری که امیرعلی نرفت. حتی اینجا هم دیگه درس نخوند.

من_ وا مگه درسش تموم شده میخواد بیاد؟ مگه نمیخواست اقامت بگیره؟ چجور میخواد برگرده؟

بابا_ والا من پرسیدم گفت میام توضیح میدم، دیگه بیشتر نپرسیدم.

تنها چیزی رو که حس میکردم تو اون لحظه نگاه نگران امیرعلی به من بود

دلیلش رو نمیفهمیدم

اصلا شاید اشتباه حس میکردم

...

ناشناس با رها https://harfeto.timefriend.net/17541736317138

امیرعلی_چشم عمو جان حتما. من رو امر شما جز چشم چیزی نمیتونم بگم

بابا_امیرجان بابا رابطه شما به خودتون ربط داره من یه واسطه بودم هرجور خودت صلاح میدونی.

آخر هفته رسید و روز اومدن امید

عمو و زن عمو سر از پا نمیشناختن

ولی خب بابا صحبت امید رو انتقال داد. قیافه زن دایی دیدنی بود :)  و قرار شد امیرعلی بره و با امید از فرودگاه بیان.

رفتم توی ماشین رو صندلی عقب کف ماشین دراز کشیدم.  امیرعلی سوار شد و ماشین روشن کرد راه افتاد

صدای آهنگش رو زیاد کرد 

مثل همیشه 

فریدون اسرایی




ناشناس با رها https://harfeto.timefriend.net/17541736317138

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

وقتی دیدم دیگه به جایی رسیدیم نمیتونه برگرده

بلند شدم

- اخ خدا ازت نگذره با این رانندگیت. کمرم داغون شد

از تو اینه نگاه کرد

- دهنت سرویس رها، گفتم این نکبت گم‌ و گور شده. 

زد کنار

_همینجا وایسا ماشین بگیر برگرد
من_  اذیت نکن خب اگه میگفتم بیام باهات بقیه میگفتن نه نگا چقدر خوبه من پیشتم حوصلت سر نمیره

_ گفتم برگرد. سرخودی رها سرخود من متنفرم از این رفتارت

اینا رو با داد میگفت

اصلا نمیفهمیدم دلیل عصبانیتش رو

داداش مهربون من بود؟

بغضم گرفت

خواستم پیاده بشم

اونم تحمل بغض من نداشت

امیرعلی - بشین نمیخواد اینجا ماشین گیر نمیاد.

راه افتادیم ولی تا رسیدن حتی یه کلمه حرف نزدیم.💔

ناشناس با رها https://harfeto.timefriend.net/17541736317138

وقتی رسیدیم

یک ساعتی به اومدن امید مونده بود

امیرعلی- ناراحتی خنگول؟

جواب نمیدی؟

راه دهنت بسته است

راه گوشت که نیست

ببین از من نزدیکتر به امید نیست 

خب؟

اگه اینجام فقط بخاطر باباته

از پارسال تا الان خیلی چیزا عوض شده

تو بزرگ شدی 

خانم شدی

امید هم بلاخره ایران نبوده 

یکم حد و حدود رو رعایت کن

خانم شو

همه مثل تو بهم نگاه نمیکنن

میفهمی چی میگم؟

...

و من نمیفهمیدم چی میگه

فقط از دستش ناراحت بودم

ناشناس با رها https://harfeto.timefriend.net/17541736317138

امید اومد

قدش از امیرعلی کوتاه تر

مثل همیشه سرتا پا مشکی 

که با موهای مشکیش باعث میشد چشم های سبزش از چند ده متری مشخص باشه

چشمش دور تا دور سالن چرخید تا امیرعلی رو پیدا کنه

اما اون از روی صندلیش حتی بلند نشده بود و من تنها رفته بودم برای پیشواز

رفتم جلو بهش سلام کردم

دست دادم

با لبخند خوشگلش گفت: از پارسال تا حالا فکر کنم اینقدر بلندتر شدی و با دست یه وجب نشون داد

من_ نمیدونم والا من خودمو قد نمیکنم :) امیرعلی اونجاست

امید- مهم نیست خیلی 

با تعجب به سمت امیرعلی رفتیم 

مثل دو تا غریبه بهم سلام کردن

امیرعلی_ خوش اومدی، امیدوارم خیلی موندنت طولانی نشه. من بخاطر عمو اومدم

امید- ممنون. منم بخاطر موضوعی دیگه گفتم بیای که خوشبختانه انجام شد.

امیرعلی درحالیکه دکمه بالای پیرهنشو باز میکردبه طرف در خروجی  راه افتاد 

امید- خب رها چه خبرا؟ الان سومی دیگه؟

من- بله

سوار ماشین شدیم

نمیفهمیدم چرا اینقدر حال امیرعلی بده

رگ های گردنش کاملا قابل شمردن بودن

چشماش سرخ شده بود

گهگاهی توی اینه نگاه من میکرد

جرات هیچ حرفی رو نداشتم

سرم رو گذاشتم به شیشه و چشمامو بستم

تا رسیدیم .

ناشناس با رها https://harfeto.timefriend.net/17541736317138

پایان قسمت دوم

بقیه شو گذاشتی لایکم کن، جالب بود، خوشم اومد بخونم ادامه ش رو😊

دعاکنید لکنت پسرم خوب بشع خیلی اذیت میشه و خجالت میکشه😔😔دعاکنید شوهرم سر براه بشه و اعتیادش رو ترک کنه و هرچی صفاتِ بد داره درست کنه خسته شدم دیگه تحمل ندارم😭😭😭😭😭😭😭
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز