امید اومد
قدش از امیرعلی کوتاه تر
مثل همیشه سرتا پا مشکی
که با موهای مشکیش باعث میشد چشم های سبزش از چند ده متری مشخص باشه
چشمش دور تا دور سالن چرخید تا امیرعلی رو پیدا کنه
اما اون از روی صندلیش حتی بلند نشده بود و من تنها رفته بودم برای پیشواز
رفتم جلو بهش سلام کردم
دست دادم
با لبخند خوشگلش گفت: از پارسال تا حالا فکر کنم اینقدر بلندتر شدی و با دست یه وجب نشون داد
من_ نمیدونم والا من خودمو قد نمیکنم :) امیرعلی اونجاست
امید- مهم نیست خیلی
با تعجب به سمت امیرعلی رفتیم
مثل دو تا غریبه بهم سلام کردن
امیرعلی_ خوش اومدی، امیدوارم خیلی موندنت طولانی نشه. من بخاطر عمو اومدم
امید- ممنون. منم بخاطر موضوعی دیگه گفتم بیای که خوشبختانه انجام شد.
امیرعلی درحالیکه دکمه بالای پیرهنشو باز میکردبه طرف در خروجی راه افتاد
امید- خب رها چه خبرا؟ الان سومی دیگه؟
من- بله
سوار ماشین شدیم
نمیفهمیدم چرا اینقدر حال امیرعلی بده
رگ های گردنش کاملا قابل شمردن بودن
چشماش سرخ شده بود
گهگاهی توی اینه نگاه من میکرد
جرات هیچ حرفی رو نداشتم
سرم رو گذاشتم به شیشه و چشمامو بستم
تا رسیدیم .