تاپیک زده بودم گفته بودم میخوایم بریم خونه دایی مامانم همونی ک با پسردایی مامانم رل بودم
رفتم اونجا اصلا نگاهمم نکرد سلامم نکرد اومد میز بزاره جلوم یه جوری انداخت رفت هعی از اول تا اخرم حتی وقتی داشتیم میرفتیم سرش تو گوشی بود نمیدونم شاید داشت با کسی چت میکرد حتی تا دم در واسه بدرقه اومده بود بازم سرش تو گوشی بود هر چند من بی تفاوت بودم ولی خب یعنی در این حد ازم متنفره
اون موقع من سنی نداشتم اره اشتباه زیاد داشتم نمیدونم
یعنی در این حد تنفر اونم از من باورم نمیشه یکی انقد ازم بدش بیاد
ولی من هنوز دوسش دارم خیلی کصخلم ن!
چطوری میشه بعد دو سال هنوز حسم بهش قویه میدونین چیکار کنم خسته شدم از این حال بدم