ما بعد عروسي اومديم يه شهر ديگه براي كار شوهرم ..راه دوريم.. حالا پسر خاله شوهرم تقريبا پنج روز ميشه اومده خونه ما كه دنبال خونه و كار بگرده و اصلا معلوم نيست تا كي بمونه واقعا دارم اذيت ميشم ... از اينكه براي افطار و سحري بياد خونه امون اذيت نميشم بزار هر روزم بياد ولييي اينكه خونمون ميمونه اذيتم ميكنه 😭 نه با شوهرم راحت ميتونم حرف بزنم نه خودم راحت باشم
يكي از اقوام ديگه شوهرم هم اينجاست يه اقاست مجرده و تنها زندگي ميكنه ولي نميدونم حاضر نيست بره پيش اون بمونه كه ما راحت باشيم.. به هر حال من يه زنم و با شوهرم خونه ام اگه شوهرم تنها بود يچيزي كاش بعضيا يكم فكر ميكردن به اين چيزا ... بخدا چند روز لباساش تو چمدون بود بيرون نمياورد گفتم خب حتما زود ميخواد بره ديروز اومد گفت لباسام كجا بزارم ديگه شوهرم يه كمد براش خالي كرد😒😞 شوهرمم تو رودبايستي هست اخه با پسر خاله اشم يجورايي قبلا خيلي صميمي بودنو دوستن وقتي هم بهش مبگم من اذبتم ميگه منم ميدونم ولي واقعا نميدونم چيكار كنمو بايد صبر كنيم😣
شما جاي من بودين چجور تحمل ميكردين ؟