مادرشوهرم دیروز امده خونم حاریمم تو اینجاس یعنی تو یک ساختمونیم
بعد دیروز ناهار اونجا بود شامم اومد اینجا خوابید صبح صبحانشم خورد گفتم بمون ناهار چند دفعم گفتم نموند گفت ن ناراحت میشه جاریم بعد الان فهمیدیم ناهار نداده حاریم خودشم رفته بابچهاش بیرون
شوهرم میگ ناهار صداش کنم منم نمیدونم چیکار کنم
چون گفت نمیمونه منم گذاشتم شب شام صداش کنم
الان ناهارم کمه
چیکار کنم با شوهرم دعوام شد