سلام دوستان
من متولد هفتادم
لااقل تو شناسنامه ام این طوریه
خیلی ساله ذهنم درگیر یه موضوعیه
نمیدونم بچه واقعی پدر مادرم هستم یا نه
تو خانوادمون سابقه فرزندخوندگی زیاد داریم
دوتا دختر خاله هام یا دختر دختر دایی مادرم
من ازشون بزرگترم
رفتار های مادرم تو این سی سال باعث شده شک کنم
منو شیر نداده
میگه سه روز منو ندیده
جالبه پدرم خاطره تعریف میکنه میگه وقتی بغلم بودی همسایه گفت عروسک بغل کردی!بعدا فهمیده من بچه شونم!درصورتی که اون همسایه صمیمی بودا و حتما باید میدونسته مادرم بارداره
عمه هام وقتی درمورد این موضوع سوال کردم سکوت کردن فقط
سی سال مادر و پدرم اطرافیان رو بهم ترجیح دادن مخصوصا مادرم!عنیشه محبت و گدایی کردم،،،همیشه بی محلی میکنه،خواهراشو بیشتر از من دوست داشته
حتی میدونه و بهش ثابت شده که اونا آدم های خوبی نیستن اما اونا رو ترجیح میده بهم
یبار تو دعواها و سرکوفت های همیشگی پدرم،تو دوره نوجوانی و جوونی!یهو برگشت داد زد زهرا بیا اینجا
آدم یخ بچه رو میاره از پرورشگاه بزرگ میکنه باید ممنون باشه یا نه..داد میزد …صداش تو گوشمه هنوز…مادرم با استرس بدو بدو اومد حلو دهنش و گرفت بردش بیرون
منو خواهرم پونزده سال اختلاف سنی داریم
قبل من مادرم باردار بوده،میگه جنسیتش پسر بوده!انداخته!ایان ۶۹ ازدواج کردن دوماه بعد باردار میشه میگه چهار ماهش بودا!میشه اردی بهشت ۷۰!ازونور چند ماه طول میکشه تا باردار بشه!حاملگی خطرناک بوده براش،بیماری از گربه گرفته بوده!یه انگل!تا خوب شه زمان میبرده!!!و بعد من بهمن هفتاد بدنیا میام
با عقل جور در نمیاد…
تو این سی سال،آنقدر عذاب کشیدم که فق دوست دارم بدونم چرا
چرا اینهمه اذیتم کردن اخه