نمیخوام دلداری بدین چون اصلا اعصاب ندارم
شرح وضعیتم:۲۷ساله متاهل دوپسردوقلو ۹ساله
شوهر کارگر ۱۵سال اختلاف سنی باهمسر
ازدواج به اجبار خانواده
تحصیلات دیپلم ندارم خانه دارم،وضعیت پدرم هم متوسط رو به پایین.و مادر بسیار هراسان از حرف مردم
محل زندگیم،تو یه خونه قدیمی چوبی،که هرچندوقت موش دیواراشو سوراخ میکنه و با موشا جنگ دارم،و بهار و تابستانی پر از سوسک،خونم آب گرم نداره،آبگرمکن نداره،حمام نداره ،۱۱ساله میرم خونه پدرم حموم،دستشویی نه حیاط،و مادر شوهر پیر و به شدت اذیت کن،که حتی پسرای خودش خسته شدن ازش،و فامیل شوهری بسیار افتضاح که غیر قابل تحمله کارا و رفتاراشون
وضعیت مالی بد
حالا بدون دلداری و چرت و پرت بهم بگید چه خاکی به سرم بریزم دلم خونه آرزوی مرگ دارم
خودمو کشتم یکم پیشرفت کنیم نمیشه
این حق من نیست یه زندگی با کمترین امکانات راحتی داشته باشم؟
شما بودید چیکار میکردید؟؟؟یه رااکار خوب بهم بدید