روز دوم عید دعوامون به تهدید و داد وبیداد تو‌خیابون کشید

گفتم بابات اینارو گفته و گفته چون خودش معتاده چون مشکل جنسی داره😢😢😢

بقران نمیدونم چرا اینارو گفتم بعدش 

همش معذرت خواهی کردم ولی گفت حرف نزن

از من؟

ممکنه دیروز که رفته خونه پدرش راجب من چیزایی بهش گفته باشن؟چون پدر مادرش اخرین بار بهش جلو خودم گفتن باید طلاقش بدی

چون داشتم از بوی خونه میمردم 

دلم میخواد برم بیدارش کنم معذرت خواهی کنم یچیزی باهم بخوریم همش از خاطره های خوبمون بگیم تصویر لعنتی امروز از ذهنم پاک بشه 

ولی خوابه خوابه و میدونم تا من پیشقدم نشم این قهر تا یکماه هم ادامه پیدا میکنه

شاید این رفتاراش کارمای رفتارای بابام با مامانمه 

شاید دیروز که رفته خونه پدرش فامیلای مادرش بودن و هوایی شدهشاید باز مادرش گفته اگه این دخترو میگرفتی الان هممون دور هم بودیم

یا شایدم منه خره تقصر دارم نمیدونم دلم پره دیشب داشتم فکر میکردم چقدر دلم رابطه میخواد و چقدر سرده این ادم 

خیلی میترسم یا جلوچشم خودم خودشو میکشه یا اول خودمو و بعد خودشو چند بار اینو گفتههههه میترسم بخدا پدر که ندارم اونم بدتر از این عین شمر افتاده به جونم مادرمم که خودش با پنجاه سال سن یه روز خوش ندیده اخه مشاور از کجا پیدا کنم الان یه مشاور دارم میرم میگه باید کنار بیام باشرایط بعدم همسرم پاشو تو اتاق مشاوره نمیزارهه

حرف تو سرش نمیره خدا هم بیاد پایین کاری که بخپاد بکنه میکنه منم گفتم پاپیچش نشم بکنه نهایت میریم بیرون درو باز میزارم بوش میره 

ممنونم که وقت گذاشتید و جواب دادید 

اخ چقدر دلم گرفته امشب کاش میشد داد بزنم بگم من بخاطر تجربه آزارجنسیم تو کودکیم از همه بدم میومد تو اومدی منه نوجونو عاشق خودت کردی بخاطرت با یه دنیا جنگیدم خانوادت خوردم کردن باز ساختم زندگیو با کمک های مامانم مامانی که هیچ وقت صدای خنده هاشو نشنیدم بخاطر بابای عصبی دوقطبیم منی که خواهر نوجوونمو بخاطر دعواهای خونومون از دست دادم وتو خونه خودکشی کرد اخه لعنتی من چیزی برای از دست دادن ندارم پیگه جز اشک های مامانم چیزی دیگه برام مهم نیست کاش میشد منم بمیرم بدونه اینکه مامانم بویی ببره کاش قبل مردنم یه بار خنده های مامانمو ببینم کاش یه روزی برسه تو این خونه تو این زندگی اینقدر غصه نداشته باشم کاش من هیچوقت به دنیا نمیومدم

مشاور اولم همینو بهم میگفت

چند ماه بود حالش خوب شده بود 

بچه ندارم ولی میخواستم بگم بچه دار بشیم اخه دلم پرمیکشه واسه بچه

چقدر کارایی که بابام با مامانم کرده بود داره سر من که دخترشم میاد حالا منم باید مثل مامانم به جدایی فکر کنم 😢

چقدر آدمها عین دومینو بهم وصلن چقدر کارما حقیقت داره 

ولی منم عین مامانم جداشم پدری ندارم که حامیم باشه 

یعنی چون گفتم بریم از خونه بیرون باید اینجوری بشه؟

بعد اینهمه عذر خواهی من بگیره بخوابه؟؟؟

دلم میخواد منم بخوابم هر دو بمیریم ولی تحمل غصه خوردن مامانمو ندارم