2777
2789

روز اول عید که شد کلا هسرم سر هیچی عصبی بود هر سازی زد رقصیدم تا شب،شب تا صبحش بیدار بود چون کل دیوار های خونه رو با وایتکس پاک کرده بود از سر درد خوابم نمیبرد شد فرداش چون دم صبح خوابیده بودم ساعت یک ظهر بیدار شدم گفتم بریم بیرون چون ماشین نداریم گفت با موتور بریم منم چون سیاتیکم عود کرده گفتم با مترو و اتوبوس بریم قبول نکرد گفتم خودم میرم یه دوری میزنم خفه شدم از این بوی خونه اونم قبل من پوشید‌گفت میرم سرکار در صورتی که کارش تعطیل بود

خب

منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر      لای موهای تو گم کرد خداوندش را ...🥀🥀     دشمنت را هم چو میخ خیمه می خواهم ، مُدام                  سر به سنگ و تن به خاک و ریسمان در گــردنش 🥺🥹💫💫

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

ساعت یک که بیدار شدم گفت صبخانه بخوریم که من گفتم بریم بیرون ناهار میخوریم یه دفه که نو و خامه هم گرفته بود خلاصه لج کرد و رفت زنگ زدم بهش هر حرف رکیکی از دهنش دراومد بهم زد منم گفتم بی ادبی و قطع کردم

بازم گفتم یه فرصت دیگه به خودمون بدم گفتم یه راه داریم الان برگردی خونه صبحانه رو باهم بخوریم و انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده بازم ناز کرد گفت کار دارم فعلا

گفتم پس منم میرم بیرون ولی دیگه واقعا نمیدونم کی برگردم

دوساعت بعد اومد تو‌خیابون دنبالم من مقصر شدم و چون رو موتور ننشستم موتورشو کوبید به جدول و باکش خورد شد بعد هم تهدیدم کرد که ادامه ندم داشتم لباسشو تو خیابون در میاورد که نمیدونم چیکار کنه التماسش کردم 

خلاصه کلی اشک ریختم و سوار شدیم پشت موتور اونقدر مشت زد طلق موتورش همشو شکست 

فکر نمیکردم زنده زیر بارون برسیم خونه

بعدم خوابید

بیدارش کردم نون صبحانه و خامه رو اوردم غروب خوردیم 

هر دو از صبح ناشتا بودیم دوباره نشست پای تلوزیون منتظر بودم حرفی بزنه که هیچی یکساعت بعد رفت تو اتاق برق خاموش کرد الانم خوابه

وای چقد عصبیه شوهرت 

خدا کمکت کنه 

هیچ وقت به آدما نگید"چرا اینقدر میخوابی؟""چرا انقدر جوش میزنی""چرا انقدر چاقی"تا کی میخوای درس بخونی""چرا برای چندرغاز میری سرکار؟""این همه تو خونه میمونی که چی بشه"و....  شایداون بین پریدن از یه ساختمون ۲۰ طبقه ، و بیخیال شدن از کاری که سالهاست براش تلاش کرده ،درس خوندنی که پر از فشار عصبی،فعالیت بدنی که نتیجه رو نمیبینه، بیماری که هر روز باهاش دسته و پنجه نرم میکنه و جنگی که راجع بهش با هیشکی حرف نمیزنه و سعی میکنه پیروز بشه ،.ویه حرف شما ممکنه اون لیوان صبری که با چنگ و دندون نگهش داشته...لبریز بشه.                                      ساعت ۱ بامداد ۹/۲۵ نی نی ام از پیشم رفت🖤😔💔                

خیلی ازش ترسیدم جلو خودش گفتم برام مهم نیست هر کاری کنی چون رکیک ترین حرف ها رو بهم زدی تو خیابون باهام دعوا کردی هربار بعد دعوا از خونه زدم بیرون جلومو نگرفتی ولی وقتی دیوونه بازیشو تو خیابون دیدم ترسیدم سه چهار بار دیگه هم از این رفتارها ازش دیدم انگار روانیه

الان برم معذرت خواهی کنم تموم بشه بیدارش کنم؟

فردا هم میخواد روزه بگیره براش دارم غذا اماده میکنم

چجوری فراموش کنم کارشو

یه دلم میگه ولش کنم غذاشو درست کنم بزارم رو گاز بهش بگم ساعت گذاشتم سحریت حاضره

دوباره یه دلم میگه برم بیدارش کنم بگم اشتباه کردم تموم کنیم فیلم ببینیم باهم بگیم بخندیم؟؟؟؟

شنا ها چی میگید من مغزم اصلا جواب نمیده

عجب شوخی شوخی واقعا شد جدی جدیا🤐🤐

شوخی نبود بخدا من از دیروز حالم از این بوی وایتکسی که راه انداخته بود خراب بود شبم هی گفت برو‌خونه مامانت بخواب تا صبح بوش میره برگرد نرفتم تحمل کردم صبح خواستم دوتایی بریم بیرون باز گفت یا با موتور من میریم یا ماشین باباتو بگیر بابامم میدونم ماشینشو نمیده گفتم خودمون با مترو و اتوبوس بریم پوشید رفت 

تو روخدا بگید تقصر من چیبود که اینقدر حرف شنیدم تو صورتم داد زد توخیابون تو گوهی!!!!

با خانوادش قطع رابطم سر اینکه باباش حرفای رکیک جنسی به من و خانوادم گفت سر هیچی حالا هم خودش اون حرفارو بهم زد

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز