ساعت یک که بیدار شدم گفت صبخانه بخوریم که من گفتم بریم بیرون ناهار میخوریم یه دفه که نو و خامه هم گرفته بود خلاصه لج کرد و رفت زنگ زدم بهش هر حرف رکیکی از دهنش دراومد بهم زد منم گفتم بی ادبی و قطع کردم
بازم گفتم یه فرصت دیگه به خودمون بدم گفتم یه راه داریم الان برگردی خونه صبحانه رو باهم بخوریم و انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده بازم ناز کرد گفت کار دارم فعلا
گفتم پس منم میرم بیرون ولی دیگه واقعا نمیدونم کی برگردم
دوساعت بعد اومد توخیابون دنبالم من مقصر شدم و چون رو موتور ننشستم موتورشو کوبید به جدول و باکش خورد شد بعد هم تهدیدم کرد که ادامه ندم داشتم لباسشو تو خیابون در میاورد که نمیدونم چیکار کنه التماسش کردم