از دست شوهرم به اين دليل عصبي بودم كه مم بخاطر عيد خونه رو تميز كردم من به بچم ميگم من مبلارو پاك كردم نشين نميشينه ديگه يا تو پذيرايي بدو بدو نكن نميكنه
خواهر زادش بختطر اينكه با مادر شوهرم يك ساختمان مشترك زندگي ميكنيم رفت اومد رفت اومد زفت اومد كفرم درومد عصباني شدم گفتم خداياي يا شوهرمو بكش يا بهش صروت بده تا بالاخره من از اين خونه خلاص بشم
بچمم تو اين خونه آرامش نداره
سر سال تحويل موقع دعا كردن ديدم از خدا خونه خواست تا از دست بچه ي عمه اش خلاص بشه
ميگفت خدايا بهمون خونه بده تا از دست بچه عمم خلاض بشم ميگفت خدايا اخه اين اعصاب منو خرد ميكنه خونه بده تا كمتر حرص بخورم