یه خاستگار دارم همدیگه رو واقعا میخوایم
اما مامانم ازش خوشش نمیاد، خیلی مخالفت میکرد بخاطر وضع مالیش ک بدم نیست درحد متوسطه خونه و ماشین داره، ب زور راضیش کردم بیاد برای جلسه ی اول آشنایی بریم بیرون، اونم با مامانش اومد..
باهم صحبت کردیم اما مامانم به شدت مخالفه همچنان و چون فهمیده من ازش خوشم اومده روی بیرون رفتنامم حساس شده کفرمو دیگه درآورده، گفت بفهمم باهم چت میکنید دیگه هیچی.. اما من باهاش چت میکنم ولی خیلی میترسم بفهمه جدیدا میرم تو گوشی هی میگه داری چیکار میکنی..
ب پسره فرصت داده بره کار و بارشو اوکی کنه دوباره بیاد، البته ب زور من، خیلی باهم بحث و دعوا کردیم اخر گفت من نظری نمیدم اما اگ بری خدایی نکرده بدبخت شدی روی ما حساب نکن..
خیلیم روی بیرون رفتنام حساس شده نمیزاره حتی برم سرکارم.. چیکار کنم بنظرتون
اعصابم خیلی خورده دعا کنید ازدواج کنیم راحت شم