2777
2789
عنوان

همونم که شوهرم کتکم زد انداخت بیرون خونه.حالا

| مشاهده متن کامل بحث + 2724 بازدید | 73 پست
شما ازاون آدمایی هستید که فقط فکر میکنید باید زندگی کرد حتی با خفت و خواری

نه عزیزم ایشون میگه نمیخواد جدا شه

میگه تو فکر طلاق نیست خب الان باید کاری رو بکنه که راحت بره سر خونه زندگیش . اون خونه خونه ی زن هم هست 

خدایا خودت شاهدی به سختی به شوهرم رسیدم خودت برام نگهش دار 🤍

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

نه عزیزم ایشون میگه نمیخواد جدا شه میگه تو فکر طلاق نیست خب الان باید کاری رو بکنه که راحت بره سر خ ...

شما تاپیک قبلیش رو بخون تو پربازدیدهاست. چندبار التماس کرده ولی خونه راه نمیده این خانم رو

ایشون میتونه چند روز جدا زندگی کنه تا همسرش متوجه اشتباهش بشه

طرز فکرتو خیلی دوس دارم معلومه خیلی عاقل و سنجیده هستی اینقد مشکلات بزرگتر تو زندگی هست ک اینا توش گ ...

نظر لطفته❤️❤️❤️

اره بابا زندگی دقیقا همینه،پر از سختیای وحشتناک؛باید یاد بگیری با ارامش حلشون کنی

اسمم مهساس نام کاربریمم بخاطر اسممه...همین!
اسی چیشد رفتی؟  اومدی لایک کن🥺🤍

مرسی از دوستانی ک ب یادم بودن.. امروز مادرم ک اومد خونه فهمید من شب خونش بودم داستان و براش گفتم اونم برداشت زنگ زد ب همسرم. همسرم اول برنداشت مادرم دوباره زنگ زد برداشت مادرم گفت علیک.. مگه دختر من بی صاحبه زدی از خونه پرتش کردی بیرون . مگه محتاج ی لقمه نون توعه؟؟؟ اون گفت من نزدم من پرتش نکردم خودش رفته. ازترسش دروغ میگفت. خلاصه مادرم قطع کرد روش. بعد یک ساعت همسرم زنگ زد ب مادرم گفت شما حرفای منم شنیدی داری تهمت میزنی؟؟ مثلا فاز منطقی برداشته بودو...  مادرم گفت بدنش کبوده و... خلاصه حرفاشو زد مادرم. همسرمم حرفاشو زد اما صداش غم و ترس داشت میشناسمش. خلاصه حسابی خراب کرده بود خودشو

مرسی از دوستانی ک ب یادم بودن.. امروز مادرم ک اومد خونه فهمید من شب خونش بودم داستان و براش گفتم اون ...

بعدش چی شد؟ از مادرای با ابهت خوشم میاد😙

کاربری ۴ ساله ام ترکید.. بخاطر یه اعتراض مسالمت آمیز🤫🤫

بعد چند ساعت مادرش زنگ زد شام بیا اینجا. مثلا ک نمیدونم چی شده. عادی جلوه میداد. منم گفتم دعوتیم خونه اقوام. خیلی بی حال گفتم وتشکر کردم. غم و تو صدام دید. تا قطع کردم همسرم پیام داد که سلام بیا برو خونه نذار حرفمون بیفته سر زبونا و.... 

خلاصه همسرم اصرار که شب عیده تنها نمون اونجا و... قطع کردم ب مادرم گفتم بذار برم بزرگ نشه دعوا. مادرمم راضی نبود اما گفت برو ولی تا کوچکترین حرفی زد پاشو بیا. گفتم باشه. فعلا برگشتم و تو اتاقم و باهاش حرف نمیزنم 

سلام 

خیلی خوشحال شدم که الان خونه خودتی 

ولی یه چیز 

هیچ وقت عزت و شخصیتت و نزار خرد کنه

مایه اصل و نسب در همه دوران زر است... آنکه صاحب زر است از همه بالاتر است... دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست... جای چشم ابرو نگیردگر چه اویالاتر است... شصت و شاهد هر دعوی بزرگی میکنن... پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتری..... فولا دو آهن هر دواز یه کوه این برون.... آن یکی شمشیر گردد. دیگری نعل خر است... صاعب عیب خود گو عیب مردم را نگو... هر که عیب خود گوید از همه بالاتر است
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز