چندسال ازپیوندمان میگذرد.وقتی آخر شبها صدای بوق بوق ماشین عروس به گوشم میرسد بازحالم دگرگون میشود...بازآن حسرت لعنتی سراغم می آید...بیشتراوقات اصلا دوست ندارم درمراسم شادی وعروسی شرکت کنم....ازکنارمزون های عروس که ردمیشوم اشک چشمانم را سیراب میکند.....
جهت نگاهم راعوض میکنم تاشاید حالم بهترشود....اما فقط برای چندثانیه موفق میشوم افکارم را بهم بریزم....باز به یادش می افتم.....به یاد آن روزی که بخاطر بعضی مسائل جشن عروسی نداشتم ولباس سپید عروس بر تن نکردم....چقدر دوست داشتم من هم مانند عروسان سفید بخت، مراسم داشتم وملکه آن شب میشدم.....😞😭....
روزگاراست دیگر.گاهی اوقات ساز ناسازگاری میزند چه میشود کرد؟!!
انشالله تموم عروس خانمای خوشگل سفید بخت بشن