یاد یه چیزی افتادم از زندگی خودم
دلم گرفت
نامزد من یه همکار خانم داشت که ازش بزرگتر بود
ولی خیلی به پر و پاش می پیچید
تو جلسه های صندلیشو میاورد کنارش می نشست
می رفت شهرشون براش سوغاتی میاورد
تو پیامک های کاریش همینطور پیامک می داد
نامزد منم سرد جواب می داد
از هم دور بودیم به خاطر کارش
هرچی بهش می گفتم فاصله بگیر از این دختره می گفت تو حسودی تو به من اعتماد نداری
جواب پیامک های اونو می داد
جواب پیامک های منو نمی داد که تنبیهم کرده باشه
آخرشم سر یه بهونه ی الکی گفت نمی خوامت و چند سال دوستی و چند ماه نامزدی رو به هم زد و رفت
هیچوقت نفهمیدم به خاطر اون دختره بود یا نه
کاش کنارش بودم منم بلاکش می کردم
واقعا حلال نمی کنم تا آخر عمرم
هم خودِ خرش رو که منو فروخت به یه دختر ۹ ساللللل بزرگتر از من
هم اون زنایی رو که واسه مردایی که متاهل یاتو رابطن می دزدن تا کمبود هاشون جبران شه