نزدیگ ۶ ساله ازدواج کردم شکر خدا رابطه گرمی با همسرم داریم
من و همسرم تهران زندگی میکنیم و خانواده همسرم شهرستانن
توی این سالها خواهرشوهرم و مادرشوهرم خیلی حسادتها کردن و همیشه درحال تیکه انداختن بودن و منم صبووور و دلمم نمیومد زندگیمون خراب کنم با حرفاشون بخاطر همین هرچی میگفتن انگار با خودشونن نه با من
تااینکه جاری دار شدم و اون کااااملا برعکس من بود فوقالعاده پررو و پرزبون و با سیاست جوری که میترسیدن بهش بکن بالا چشمت ابرو
ما هرسال عید بخاطر همسرم عید میریم خونه مادرشوهرم یکهفته میمونیم اونجا
خواهرشوهرام و جاریمم بااینکه شهرستان هستند ولی اونا هم میان خونه مادرشوهرم میمونن کل تعطیلات
همش همگی در حال بحث و تیکه انداختن به همدیگه ن
و ماهم هرجوری هست قاطی میکنن همش دو به دو درحال غیبت کردن از همدیگه ان
من واقعا این فضاها و نمیتونم تحمل کنم
هرسال که میرفتیم همش به همسرم میگفتم بریم بیرون و خیلی کم توی خونه پیششون میموندیم
امسالم یکهفته میریم اونجا با این تفاوت که دخترم کوچیکه و اونم جدیدا قاطی میکنن و هزار حرف و ایراد از بچه یکساله البته پشتش هستم ولی اونا بیخیال نمیشن و بحث رو دوست دارن
همسرم راضی نمیشه که نریم یا اگر میریم زودتر برگردیم خونه خودمون
اینا خیلی توی دلم مونده بود اینجا گفتم
خدا بهم صبر بده خیلی خسته ام ازشون