سلام دوستان لطفاً شما راهنمایی کنید من دو تا پسر دارم چهار ماه پیش من و همسرم سر یک مسئله با هم بگو مگو داشتیم و من بچهها رو برداشتم و رفتیم خونه مادرم تا یک ماه اونجا بودم پیش مادرم ولی یک نفر از خانواده شوهرم یا حتی شوهرم با من تماس نگرفت یا پا در میانی نکردن من هم با یک ترفند از بحث های خانوادگیشون اطلاع پیدا میکردم و فهمیدم که پدر همسرم مدام زیر گوش همسرم میخونه که طلاقش بده خودم برات یه زن خوب میگیرم این رو هم بگم که پدر همسرم دایی بنده میشه ولی این مرد از اوایل ازدواج از من متنفره جالب این جاست که خودش من رو برای پیرشون خواستگاری کرده چند روز پیش هم اومد در خونه و وقتی چشمش به من افتاد سر روشو برگرداند و با موتور سری رفت به هیچ عنوان دلم نمیخاد باهاشون ارتباط داشته باشم خانواده ای بشدت دو رو هستن
"کسی که بیش از حد فکر می کند، کسی است که بیش از حد هم عاشق می شود" و من این را احساس کردم 😍 وقتی جواب ریپلای رو نمیدم دلیلش اینه : 1) بی احترامی در کلام (افرادی که سلامت روان ندارند به دنبال بی احترامی به دیگرانند)، 2) خشم در کلام (امام علی (ع) : اوج سبک مغزی، خشونت است)، 3) مشهود بودن حسادت در گفتار (امام علی (ع) : آفرین بر حسادت، چه عدالت پیشه است، پیش از همه صاحب خود را می کشد)، 4) عدم درک درست از پاسخ من به استارتر (امام علی (ع) : از سخن گفتن با کسی که گفتارت را نمیفهمد بپرهیز که تو را به ستوه می آورد)، 5) برداشت من اینه که فرد به دنبال بحث و جنجاله (مارک تواین : هرگز با احمق ها بحث نکنید، آنها اول سطح شما را تا سطح خودشان پایین می کشند، بعد با تجربه یک عمر زندگی در آن سطح، شما را شکست می دهند) و جمله آخر خطاب به کاربرانی که درباره کاربران دیگه تاپیک غیبت میزنن و کسانی که تو این تاپیک ها استارتر رو همراهی میکنن (امام علی (ع) : غیبت کردن آخرین تلاش افراد زبون و ناتوان است)
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
نمیخام یه روز چشممو بازکنم ببینم وسط جنگ دوتا بچه هامم👨👩👧👧 نمیخام یه روز ببینم هیچی از زندگی برام نمونده جز پیری👵🏻 میخام بجنگم برا خودم برا ارزوهام 👱🏻♀️
ما بعد یکسال ونیم قطع ارتباط سر جریانی چند روز پیش مجبور شدن بیان خونم حالا عید شوهرم میگ نمیشه نریم منم موندم اه. بعد تابلوئه ک خواهر شوهر ومادر شوهر مجبوری اومدن مجبوری جواب سلاممو میدن، منم موندم نرم میگن ما رفتیم خونش اول با جعبه شیرینی اون نیومد برم رفتارشون ک از رو اجباره آزارم میده
حقیقتا دستانش طولانیه ولی خب همسرم اومد خونه مادرم و گفت نصف خونه رو بنامش میزنم و زد بعد من برگشتم سر زندگیم البته مادیاتی نیستم بخدا فقط میخواستم بفهمن ک از خانواده ی اصالت داری دختر گرفتن خواهش میکنم الان کسی نیاد نظری بده یا این حرف رو به خودش بگیره ما مشکلمون فراتر از هر چیزی بود