هر چی بیش تر می گذره،بیش تر به این شعر می رسم که می گه:غرض رنجیدن ما بود از دنیا که حاصل شد....//خدا گر پرده بردارد ز روی کارِ آدم ها....چه شادی ها خورد بر هم....چا بازی ها شود رسوا....یکی خندد ز آبادی....یکی گرید ز بر بادی....یکی از جان کند شادی....یکی از دل کند غوغا....چه کاذب ها شود صادق....چه صادق ها شود کاذب....چه عابد ها شود فاسق....چه فاسق ها شود عابد....چه زشتی ها شود رنگین....چه تلخی ها شود شیرین....چه بالا ها رود پایین....عجب صبری خدا دارد که پرده بر نمی دارد!! //سر بر شانه ی خدا بگذار،تا قصه ی عشق را چنان زیبا بخواند که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت،به رقص درآیی،قصه ی عشق،انسان بودن ما ست!!//
خستم از جماعت زندهکش مردهپرست! اما برای رفتن بلیطی گران تر از ماندن نیاز است. گاهی آنان که می مانند،بلیط و پای رفتن نداشتند؛ وگرنه می رفتند.آقای قاضی ما یه بیماری مادر زادیه لاعلاج داریم : به هرکی می رسیم فکر می کنیم آدمه :) ما بد نبودیم ، بلد بودیم دنیا مارو نمیخورد! ما تُنگ بودیم ، اگه دریا بودیم که ماهیمون نمی مُرد!نزا توی دلت سَردی بشینه ،گُل من | نزا اَشکاتو هر کی ببینه ،گُل من | نزا اینا واست نقش بازی کنن ،گُل من | نزا دنیاتو نقاشی کنن ،کُل شهر میگن قلب استخون ندارع، پَ اینا چیه توش میشکنه?? واقعیت این نیس که تو داستان میگن/ واقعیت تو ایران و کوچست واقعیت این نیس که واست از هوای بهشت میگن/ واقعیت همین زندگی پوچست