دعوا با مادر شوهر

منم به خاطر اینکه جمعه تا جمعه میرم‌خونه مادرشوهرم‌  وهی‌متلک‌میگن  چه عجب تا منو میبینن اخم‌میکنن یا خودشونو‌میگیرن وفتی ازخونه‌مادرشوهرم‌اوموم‌بیرون‌به شوهرم‌گفتم مگه چیگار کردم خواهرت اینقدر بهم اخم میکنه ومحل نمیده شوهرم‌گفت ولش کن دیروز که جمعه رفتیم دوباره اخم‌کرد شوهرمم وقتی دید بهش توجه نکرد ‌‌

من کلا پدر و مادرشو اصلا هیچی ن جواب میدم ن بدیاشونو میگم همش میگم احترامشونو نگه دارم خیلی خوبه کلا خیلی عزیزن پیشم .مادرم همش تذکر میده ک نبینم ناراحتشون کنی .ولی اونا ناراحتم میکنن بازم هیچ نمیگم اما خواهراش دیوونم کردن

من ی مادرشوهری دارم که خدانصیب دشمن هم نکنه 5تاپسر داره همه شون ازش بدش میاد بس که بد زبونه و همهههه رو میرنجونه تامیرسه به یکی یچیزی میگه و حرف درمیاره پشت سرش منم اوایل اروم لودم ولی دیدم پیش هرمهمونی شخصیتم رو خورد کرد  ازون ببعد خودم جوابش رو میدم خونوادم بخاطر رفتارش اصلن نمیان خونم

مادرم میگه بزار حرف بزنه پیر زنه ولی موقه دعوا ی حرفایی میزنه خیییلی اعصابم خورد میشه این سری باشوهرم الکی دعوا راه انداخت قهرکرد و رفت خونه اون یکی پسرش شوهرمم گفت دیگه نیاد از روزی که اومده خونه ما زندگیمون رو بهم ریخته دیدم فرداش اومد خونم ولی هیچی نگفتم بخدا خیلی بده تا میرم تو اتاق خواب عادتشه همش خونرو میگرده نمیدونم چرا

من خواهر شوهر ندارم.پدرشوهرمم قبل اینکه عروس این خانواده بشم فوت شده.این خیلی خوبه که مادرتون این تذکراتو بشما میده وشماهم بارفتارتون مشخص میکنین که دختر همچین مادرباشعور ومودبی هستی.یه ضرب المثل ترکی هست که میگه چورگی آت دریایا بالخ بیلمسه خالق بیلر یعنی تو نونو بنداز تودریا ماهی نفهمه خالق میفهمه.

اخه اونا اینو نمیفهمن بالاتر توضیع دادم ک وقتی نمیفهمیدن اومدم گفتم ب شوهرم  ک چقد اهمیت میدم بهشون اون بیشتر عصبیم کرد با حرفامنم گفتم برا رضای خدا...