یبار با مامانم دعوام شد خونه مامانبزرگم، داییم اینا هم طبقه پایین مامانبزرگمن، بعد من رفتم پایین که برم از اونجا مامانم پشت سرم اومد که بگه کجا میری داییم اومد وسط کوچه س تا سیلی زد و دستشو گذاشت رو صورتم فشار داد
از اون موقع به بعد بیشتر شبا کابوس میبینم
میبینم تو خونه مامانبزرگم تنهام با داییم و مامانبزرگم
بعد داییم میزنه دستام خونه و نمیتونم فرار کنم و تو خواب خیلی بدجنسه مامانبزرگم
بعد ک گریه میکنم همونجوری با گریه و ناله یهو بیدار میشم
همین الان اینجوری شدم