امروز دانشگاه بودم تو راه برگشت تو تاکسی یکی از فامیلا ک مرده دورمونو دیدم و شروع کرد صحبت کردن منم ب رسم ادب جوابشو کوتاه میدادم؛ از رشتم پرسید و گفت سر کار میری گفتم نه ؛ گفت میتونم برات کار جور کنم و اینا منم گفتم دستتون درد نکنه ب پسر عمم بگید ب من میگه با پسر عمم در ارتباط بود؛ بعد یهو گفت چشات خیلی قشنگه من سکوت کردم هیچی نگفتم ؛ بعد گفت من کامپوزیت کردم ی جوریع منم گفتم طبیعیه همینقدر کوتاه جواب میدادم ؛ بعد هی خودشو میخاست بچسبونه بهم در حدی ک من واقعا خودمو جمع جمع کردم ی ذره جا وایسادم؛ گفت معذبی منم گفتم بله؛ گفت شمارتو بده من کار پیدا کردم خبر میدم منم گفتم من واقعا معذورم حرفشو نزنید ؛ گفت ی پیام ؛گفتم حرفشم نزنید لطفا؛ گفت کرایتو حساب کنم هیچی نگفتم پیاده شدم کرایمو حساب کردم و رفتم ؛ بعد اومدم خونه برا مامانم گفتم و شروع کردم گریه کردن من واقعا با ادب جوابشو میدادم و اصلا نخندیدم یا نگاش نکردم