میخوام از این خونه ک پر از انرژی منفی و درد و غمه فرار کنم

اگه زنگ بزنن از هزار جا دعوتمون کنن ب دروغ میگه مهمون داریم و کنسل میکنه مهمونم بخواد بیاد میگه خونه نیستیم نگید وضعتون حتما خوب نیست ما خداروشکر از ۶۰ ۷۰ درصد فامیل اوضاعمون بهتره و حقوق خوب و خونه از خودمون داریم 

هیچی برا تو خونه نمیخره و همه چیو اضافه و ولخرجی میدونه همش در حال غر زدنه تو اتاقم اگه بشینم هزارتا غر میزنه ک لامپو خاموش کن پول برق خدا تومن میاد اگه دو روز پشت سر هم حموم برم حیثیتمو میبره

دوساله ک خونه خواهرام نرفتیم و چون تنهاس و پدروبرادرم میگن نباید تنهاش بذارم و برم منم تنهایی نذاشتن برم خسته شدم از این خونه و این همه انرژی منفی حالا اینا همه ب کنار اگه ی مهمون بیاد خونه رو خراب میکنه رو سر من ک تو چرا گفتی خونه ایم چرا نپیچوندی و هزارتا غر میزنه سر منه بدبخت

حالا ی مدته مریض شده وای باید ببینین چی ب سر من میاره درسته مریضه ولی دور از جون مردم سرطان دارت هزار جور بیماری لاعلاج دارن از قبل بهتر دارن زندگی میکنن پاش درد میکنه از صبح با ناله هاش بیدار میشم کل خونه تکونی عید با من بوده کلی اومدن عیادتش من ی ماه از کار و زندگی افتادم پذیرایی مهموناش و پرستاریش رو دوش منه 

انقد خسته و دست تنها بودم زنگ زدم برادرم های های گریه کردم و داد زدم گفتم دیگه نمیتونم ولش کنی دستشویی ام نمیره ی ماهه افتاده خیلی وقتا دیدم حالش خوبه داره تلفنی با بابام حرف میزنه میگه میخنده ولی بازم دست ب سیاه سفید نمیزنه خسسسسسسته شدم بریدم دیگه

امروز باز سرکار نرفتم از تو اتاق داد میزنه اب بیار غذاشو میبرم براش اونجا میخوره ظرفا و نونا و همه رو میذلرع بالا سرش بعد با تلفن هروکر میخنده خودش پامیشه میره فیزیو تراپی قشنگ راه میره ولی ظرفاشو نمیاره حداقل بذاره تو آشپزخونه

ن فرار نکردم ولی خودمو ممکنه بکشم

تا مامانم سرشو جدا کنه بابامم ی ادمیه ک فقط ب حرف مامانمه همه پولا مستقیم میفرسته ب حساب مامانم برادر بیچارم گاهی برام میفرستاد ک اونم نامزد داره نمیشه ازش بخوام دیگه ازش نمیگیرم

نمیدونم کجا برم چیکار کنم اشکام بند نمیاد از صبح بیدار شدم داره با تلفن حرف میزنه و از تو اتاق دستور میده اب بیار نون بیار اینو ببر لامپو روشن کن لامپو خاموش کن اینو باز کن برام گوشیو بزن شارز گوشیو بیار