الان تو یه تاپیک دیگه یادم افتاد
اولین بار که همو دیدیم
یه جایی رفت از ماشین پیاده شد و یه کار ی انجام داد
از دور تماشاش میکردم
شونه هاش به نظرم جون می داد واسه تکیه کردن 😋
اونموقع ها من رژیم بودم.... باهاش راحت هم نبودم و برای همین هر چی میگفت بریم یه چی بخوریم من کلاس میذاشتم
اونم نمیگفت نهار نخورده
بعدا فهمیدم عادت هاش رو .... و اینکه اون ساعت لازم بود یه چی بخوره 😁
خلاصه که آخرش منو برد یه جایی کبابی 😋
لقمه میگرفت واسم
و حرف می زدیم
خاطره اون روز رو خیلی دوست دارم
خیلی زیاد