2777
2789
عنوان

به حق همین شب میشه بیاید داستانمو بگم دعام کنید

| مشاهده متن کامل بحث + 13672 بازدید | 384 پست

نمیتونستم تحمل کنم 

نمیتونستم اینجور باشه باهام 

گریه میکردم همین الانم دارم گریه میکنم 

پیام بدم عادی جواب میده ولی اشتی هم کنه دیگه مثل قبل نیست

میدونم میاد میدونم بازم زنگ میزنه میدونم بازم پیام میده 

ولی نمیدونم چرا رفت چرا یهو اینجوری شد

نمیتونم باور کنم هیچکس نیست کمکم کنه 

چیکار کنم 

التماس خدارو کردم

به امام حسین متوسل شدم ب ابولفضل العباس ع

چرا باید اینطوری میشد چرا اینهمه قرار اینهمه سال 

از کجا ب کجا رسید کسی باورش نمیشد

پسری که اومد خواستگاریم 

اگه باهاش قهر میکردم کل چیزا خونه رو میشکوند 

میگفت برام غذا درست کن 

هرروز میبردم خونشون 

لباسشو بو میکرد 

میگفت اگه بری درجا خودمو میکشم 

چراا باید بره 

هرچی ازش پرسیدم التماسش کردم 

گفت نمیتونم ادامه بدم هیچی نگفت دیگه 

پیام میدم جوابمو میده شاید اشتی هم کنه 

ولی میدونم فقط من باید زنگ بزنم 

اون زنگ نمیزنه پیام نمیده


بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

من فقط زجر میکشم مگه من چقدر تحملمه 

پسری ک میگفت دردت بقلبم تو همه کس منی من هیچوقت ازت دست نمیکشم 

میگفت اگه ی وقت بری درجا خودمو میکشم 

هرروز نگاه عکسام میکرد 

ب مامانش میگفت کی میرید برام خواستگاری 

همش میگفت کی میرسه ازدواج کنیم بریم مشهد 

یا امام رضاااا خودت کمکم کن امیر بیاد خواستگاریم باهم ازدواج کنیم یا امام رضا بخدا منو امیر میایم پیشت

نمیتونم ولش کنم چرا اخه چرااا اینطوری شد 

الان زمستونه نمیتونم برم پارک ببینمش بعد عید میاد تو پارک 

خدایااااا کمکم کن نمازتو میخونم بندگیتو میکنم فقط کاری کن من با امیر ازدواج کنم

ما لریم برا همین پسرا از همون بچگی خیلی بزرگ میزنن و خبره ان امیر چند سال از من بزرگتره از بچگی کار کرده خدایا کمکم کن 

چندسال عاشقی کردیم نمیتونم همینطوری....

باید بیاد فقط نمیدونم چطوری 

خیلیییی دوسم داشت 

فیلم برام میفرستاد همش اهنگ میخوند هر موقع بار میبرد تا اونجا باهام حرف میزد 

چرا قدرشو ندونستم چراا خوب بغلش نکردم

کامل درکت میکنما

حس کردم جای تو منم

ولی من ۱۷ سالمع

داستان عاشقی منو و پسرعمم

ک دعا نویس گفت زن عموش دعا داده بهش سریع باید باطلش کنید

منم خب درستع پول دارم ولی خب نمبتونستم ب خانوادم بگم واسه چی میخوام این مبلغو بزنم ب یکی

شاید باورت نشع من تو دوهفته فقط ی بار غذا میخوردم

هنوزم ی ماه نشده ها از این ماجرا میگذرع

ولی امیدوارم ب عشقت برسی

توام واسه من دعا کن

چون دعا نویسه گف به هم برمیگردید

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز