خاطره اینکه.... همسرم یبار انقد منو تو بغلش نگه داشت که وقتی رفتم خونه بوی ادکلن نامزدم رو میدادم مامانم گفت چقد بو ادکلن فلانی رو میدی ترسیدم هول شدم عین خنگا گفتم باورکن فقط زدم روم🚶♀️🚶♀️😑😑😑
اره دو سال
جهیزیم حاضر بود،شوهرم پول نداشت عروسی بگیره،بابام نمیزاشت برم باهاش بیرون برم خونشون،شوهرمم خب جوون بود دوست داشت زیاد با هم وقت بگذرونیم،یه روز میموندم پیشش یه هفته بابام اخم و تخم میکرد برام،نمیرفتم شوهرم ناراحت میشد،خیلییییی اذیت شدم خیلییییی،خداروشکر که تموم شد اون دوران
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
32 ثانیه پیش
44 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
