اگه یه روز از زندگی و خانواده و اطرافیان و همه وهمه دل کندی و خواستی فرار کنی با ۳۰۰ میلیون پول کجا میتونی بری که دست هیشکی بهت نرسه و با آرامش زندگی کنی؟!
اصلا تنهایی چطور میشه زندگی کرد؟
جایی خوانده بودم پایان تلخ بهتر از تلخی بیپایان است ولی هیچ گاه نفهمیدم چرا تلخی من تا این حد بیپایان است...
من باشم میرم کیش زندگی میکنم،کیلومترها دورتر از شهرم،یک جزیره با جو شاد و مردم خونگرم و بافرهنگ،اون پول رو هم اول یه جا برا اسکان در نظر میگیرم و یه سری وسایل بعدم اول میگردم دنبال کار ،کلی مراکز فروش داره و حتما فروشنده میخان یا هتلهاش پرسنل لازم داره،یه مدت اینجور کار میکنم تا دستم بیاد چ کاری برا سرمایه گذاشتن خوبه
من خیلی اونجا رو دوست دارم ،وقتی میرم سفر دلم نمیخاد برگردم ،برا هر لحظه ش لذت میبرم،از بوی شرجی ک تو هواش هس،از بوی پاساژهاش ،از جو شادش ،هتلهاش ،دریای عالیش،مردم شیک و پیک و لارج،ماشینهای خارجیش،از اول تا آخرش چشمام برق میزنه فقط
منم دلم رو سخت کردم ،برام مهم نیس،اولها خیلی مراعات میکردم و احترام میزاشتم بخاطر شوهرم،ولی وقتی دیدم نامردی میکنه و دلمو میشکنه،منم شدم یه آدم بی احساس و بی ذوق،اینجوری از خودم محافظت میکنم و توقعی هم ازش ندارم و هرجور بتونم سرشون تلافی میکنم،اول خودم بعد بقیه
من میشینم درسم میخونم کنکور قبول بشم بعد میرم یه شهر دور اون سیصد تومن هم پس انداز میکنم توی زمان دانشجویی ازش استفاده میکنم و خب همونجا هم شوهر میکنم و دیگه بر نمیگیردم