من هیچی بخدا.تو هیچ مناسبتی هیچ کاری نمیکنم همینکه غر نزنم خوشحالش میکنه...گاهی اوقات فقط میپرم نیم کیلو رولت میخرم که خودمو پسرم میخوریم.اون اهلش نیست...شوهرمن توقعی نیست البته سلیقشم خاصه هیچی نمیشه براش گرفت
زندگی به حماقت سابق ادامه دارد .نه امیدی است نه آرزویی و نه آینده و گذشته ای .چهار ستون بدن را به کثیف ترین طرزی میچرخانیم و شبها به وسیله دود و دم و الکل به خاکش می سپریم و با نهایت تعجب میبینیم که باز فردا سر از قبر بیرون آورده ایم . مسخره بازی ادامه دارد .