دخترکم میدانی؟ دلم ک پر میشود فقط برای تو نوشتن آرامم میکند!
من سالهاست از پارک ها بیزارم از عروسک های پشت ویترین ک به من زل میزنند بیزارم... تو نباشی جانکم میخواهم دنیا اصلا روی مدارش نچرخد چرخیدن این دنیا روی مدارش برای منی ک هر لحظه ام کمبود تورا فریاد میزند چه سودی دارد؟
دخترکم من دروغ میگویم که از سر و صدای کودکان سر درد میگیرم من از اینکه تو میان کودکان نیستی تا وقتی با چشمهایت به دنبال منی و من آغوشم را باز کنم تا باز هم سهمم تو باشی تا خیالت را آسوده کنم از آنچه که قرار است در دلت هیاهو به پا کند راست گفتن چه سودی دارد؟
دخترکم دنیایم بعد از تو تاریک نه!دنیایم خاکستری است بعد تو رنگ هایم هم بلاتکلیف مانده اند نه سیاه نه سفید!خاکستری!
این جا حوالی من هیچ کس نه می آید ن میخواهد بیاید! جالب است ک بعد از تو هیچ چیز برای از دست دادن ندارم
دلم هوایت را دارد کاش زودتر برسد آن روزی ک دستان تو دستانم را پر کند...بیاید روزی ک دستانم را بگیری و مرا به خدا نشان دهی و بگویی همین را میگفتم! دلم برای آغوش همین مادر تنگ بود... بیا جانکم من هر شب آماده دیدنت مانده ام