خودتو زدی به اون راه همین بهترین کار
تازه از ماجرای که خیلی سرش ناراحت شدم هیچی به شوهرم نگفتم
همون روز تا اومدم درست کنم پدرشوهرم از راه رسیده با گلایه و حالت طلبکارانه میگه این چیه چرا انقد خمیرش زیاده چرا تو روغنه چرا فلانه من نمیخورم واسه من یا نون نازک درست کنین یا هیچی نمیخورم صد بار گفت من اینو نمیخورم
خب یعنی چی یعنی چیزی که من درست میکنم آشغاله
بخدا انقد جوش آوردم دلم میخواست همون لحظه پاشم برم از اونجا
دیشب شوهرمم میگفت اینو باید با نون لواش درست میکردی یا خمیر اونم ایراد میگرفت جلو همه ورداشتم گفتم من دیگه چیزی درست نمیکنم که کسی هی ایراد نگیره ازم
نوکر میخوان اینا نه عروس متنفرم از همه مادرشوهرا و پدرشوهرای دنیا😐
مال منم همینن مثل مال تو یبار دوتا استکان و دوتا پیش دستی نشستم باباش زنگ زده بود میگفت چرا زهرا به مامانت کمک نکرده دیگه خونه ما نیاین
بعد میرم ظرف ۲۰ نفرو میشورم حتی نمیگن دستت بشکنه
از این ب بعد کارارو در حد ی عروس انجام بده نه ی نوکر سفره جمع کردن و سفره پهن کردن همیشه هم باشوهرت برو نه تنهایی!
عزیزم اصلا جواب نده انگار نه انگار که اسم تو زهراست بی اعتنایی کااامل بعد توی خونه به هیچ وجه بد مادرش رو نگو به جاش حالیش کن از خودت تعریف کن که من صبح تا شب بدون هیچ منتی کلی شیرینی درست کردم روی زمین سرد ..... حالیش کن که وقتی از چیزی خبر نداره حرف نزنه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
25 ثانیه پیش
28 ثانیه پیش
29 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
