تا چن سال هرچی خواستگار واسم میومد بخدا بدون اینکه ببینم رد میکردم
دیگه دوس نداشتم به کسی نزدیک بشم وکسیو بشناسم
فک میکردم بالاخره از کارش پشیمون میشه
انگاری یجورایی منتظرش بودم
فک میکردم اگه برگرده یکم از عذاب وجدان وگناهم که باهاش بودم کم میشه
آخه من بهش بدی نکرده بودم
ولی خیلی به خودم بد کردم
خیلی خودمو نابود کردم
الکی فقط منتظربودم
چن وقتیه فهمیدم که ازدواج کرده
انگاری اون بی وجدان ترازاین بود که بفهمه باهام چیکارکرده