... و این خنکای اب دریا بود که از اتش درونم می کاست و تمام غبار های وجودم را همگام با امواج کوتاه و بلندش به دست فراموشی میسپرد و اکنون من برای لحظه ای هم شده چشمانم را باگرمی روی هم میفشارم و گرمای ارامشبخش و سوزان خورشید را در اعماق وجودم میبرم تا شاید بتوانم بیخیال از همه چیز دل پر غصه کوچکم را از تمام این دلواپسی ها رها سازم...
💔💔