می خوام درمورد مشکلاتم بگم شمام کمکم کنین لطفا واقعا خیلی نیاز به کمکتون دارم خیلی حال روحیم خرابه😔
همه چی رو درمورد خودم وهمسرم رک ورو راست می گم شمام لطفاکمک کنین بگین چیکارباید بکنم من درمرحله اول یه زندگی خوب دارم که باهمسرم ساختیمش اما من وهمسرم مثل یه همخونه باهم زندگی می کنیم ،مثل دوتا کارگر خیلی وقتا سعی می کنیم به هم نزدیک بشیم ولی خیلی زود خراب می شه ،بعضی وقتا اون خواهش می کنه بیاتمومش کنیم بعضی وقتا هم من ولی به جایی نمی رسه انقدر این کارروکردیم که من تنها وگوشه گیر شدم اونم خیانت کرد بهم،ولی درکل توی جامعه اون ادم فهمیده وعاقلی هست ،ومنم مثل اون درجامعه ادم معقولی هستم پدر مادر من اون رو دوست دارن وپدر مادر اون من رو هیچوقتم مشکلاتمون رو به کسی نمی گیم اگرهم بگیم درحد خیلی کم ومحدود...حالامشکل مااینجاست که چجوری به هم نزدیک بشیم من ازهمین امروز می خوام زندگی جدید بسازم بدون دعوا بدون سردی بدون خود خوری می خوام رابطمون رو درست کنم چون واقعا هم دیگه رو دوست داریم ،قضیه ی خیانتش تقصیر منه اگر بهش نزدیک می شدم اینطوری نمی شد ولی یه کم سخته فراموش کردنش من تصمیم دارم ازطرف خودم همه مشکلات روحل کنم امانمی دونم چطوری😔 کمک لطفا