2777
2789

سلام من ۲۴ سالمه دوران نوجوونیه جذابی نداشتم  زیاد اجتماعی نبودم چون همیشه درسم تو مدرسه ضعیف بود به خاطر همین کسی باهام دوست نمیشد کم کم منزوی شدم و حس میکردم من برای همه یه تابلوام که میگه ورود ممنون لطفا دور بزنید ، زیاد دوست دور و برم نبود فقط یه دوست داشتم اونم تو دوران راهنمایی فوت کرد  بعد از اونم یکی دو نفر دیگه بودن که با عوض کردن مدرسه از اونا جدا شده بودم  اما فوت دوستم توی دوران راهنمایی باعث شد یه افسردگی دائمی بهم داده بشه و تو جمع نرم  و تنهایی طلب بشم  مثلا وقتی باقیه بچه ها تو کلاسه درس دور هم جمع میشدن و از پسرا میگفتن و میخندیدن من جدا از همه مینشستم و داستان مینوشتم (اون موقع نوشتن منو آروم میکرد فقط)واسه همین کسی سراغم نمیومد یا مسخرم میکردن   تا این که مدرسمو دوران دبیرستان عوض کردم و با یه دختر پر شر و شور و خوشگل داخل مدرسه آشنا شدم که فوق العاده هم اون موقع به چهرش مغرور بود و خودشو بالاتر همه میدی ....  ادامه داره

این دختر مدام میگم من از ۱۴ سالگی خاستگار داشتم و... خو من تا قبل این دختر اصلاا به این چزا فکر نمیکردم اصلااا  خاستگار داشتن یا نداشتن برام مهم نبود یعنی قبلا  میگفتم من خوشگلترم یا فلانییییی   ولی وقتی با این دختر دوس شدم وحشتناک دیگه رو خودم حساس شدم همیشه میخواستم خوشگل باشم  از این اون خاستگار داشتم ناراحت میشدم انگار حسادت میکردممم  از این که میگفت من از فلانی بالاترم  انقدر حرصصصص میخوردممم  که دوست داشتم بزنمش  اما با گذشت زمان و بزرگتر شدن و رفتن به دانشگاه بهتر شد  اخه تو دانشگاه دید که از اون خوشگلتر و مورد توجه تر خیلی زیاده اوایل خیلی ناراحت میشد اما الآن پذیرفته

خلاصه شخصیت ما اروم اروم شکل گرفت من تبدیل شدم به یه دختر میانگرا یعنی هم دورنگرایی با خودم دارم هم برون گرایی   ولی همچنان تنها دوستم اون دختره(البته اون دختر ویژگی مثبت زیاد داره  :مهربونه، اهل دروغ نیست،برای اطرافیانش  که دوسشون داره فداکاری میکنه) 

من یه مشکلی داشتم دروغ زیاد میگفتم یعنی نشعت از بچگیم داشت چون تنها بودم برای جلب توجه دروغ میگفتم  این دختر هم ب شدن از دروغ بدش میومد و وقتی متوجه میشد یه دعوا حسابی داشتیم  اما خب خودش باعث میشد بهش دروغ بگم اخه بعضی شرایط رو درک نمیکنه و بعدش کلی حرف میزنه با خانواده اش پشته طرف  مثلا میگه (من که شاغل نیستم یه قرارداد با بانک دارم که سود ازش بگیرم تو جرا نداری با این که شاغلییی    یا میگه چرا بابات وام میگیره  فشاره قسط زیاده    یا میگه وقتی شاغلی چرا به پولات دست میزنی   چرا الان داری جهیزیه میگیری قدیمی میشه    چرا  ایرانی داری میگی  خارجی بگیر  مگه چندتا بچه اینم) البته بگم ما همچیو بهم میگیم اما من برای این که ناراحت نشه سکوت میکنم کلا دوس ندارم کسیو ناراحت کنم اما اون وقتی میگه من معذب میشم بهشم اعتراض کنی زبون در میاره دومترر    مثلا اخرین بار درباره قرارداد با بانک گفت به دروغ گفتم منم قرارداد بستم پشیمونم اما خب خیلی معذب شده بودم

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

خلاصه شخصیت اون شد یه دختر با عقاید تقریبا سنتی  (البته همه عقاید قابل احترام هستن و اصلا ایرادی نداره) لاک نمیزنه میگه خجالت میکشم جلو بابام و داداشم 

جلو شوهر دوستاش ممکنه چادر بزنه تو خونه 

میگه من دختر نمیخوام من تحمل این دوس پسر و حجابه قرطی ندارم و .... 


درحالی که من با این محجبه هستم برعکسم و اینجور نیستم

این تفاوت زیاد به چشم نمیومد اما خب الان ارتباطمون کمتر شده حس میکنم دیگه باهاش راحت نیستم حس میکنم  اصلا دوس ندارم زنگ بزنم بهش یا پیام بدم  


عقایدمون فرق داره  (دینی نه اجتماعی )اون خیلی رفیق دارههه خیلی زیاد  اما من تنهام و حس میکنم سختمه بیشتر دوتا رفیق داشته باشم  ولی اون اصلا اینجور نیست 

واقعا مشکل از منه میدونم اما دعا میکنم کاش با یکی از اون رفیقاش بیشتر من صمیمی شه و خودش بره دیگهههه   شاید من زیاده روی میکنم میدونم مشکل از منه اما حسم بده حس میکنم دوس ندارم واسه هیچی توضیح بدم  یا حرف از چیزی بزتم   

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز