🖤🖤روزها از پی هم میگذرند و ماه ها بی رحمانه پا جای دیگری میگذارند و من میگریم برای دلتنگی هایم و میخندم برای خاطرات نیامده ذهنم. بیراه نیست اگر بگویم که جای خالی گیسوانت بر پهنه شانه هایم هر دم پتک میکوبد بر کوچه پس کوچه های قلبم و انگاه که تقاطع غم و و پریشانی ابشاری میشود روان از دیده هایم و تسکینی میشود برای زمین خشکیده دلم و تو نمیدانی دلخوشی این روزهای طولانی و شب های بی توی من ورق خوردن دفتر خاطراتم با صدای خشک ورق ها در بین خنده های توست و جواب این اشتیاقم هربار سکوت است سکوتی از جنس مرگ و مرگی که نام تو را بر پرتگاه بی ثبات روزهایم حک میکند و جانم را با نوای ارامش بخش طنین افتاده بر وجودم تجلی میبخشد🖤🖤
بدون مخاطب...