رفته بودیم خواستگاری جاریم ،بعد چون دوست قدیمی بودن برای شام دعوت داشتیم ،اونام خیلی باکلاس و پولدارن،پسر کوچیکم بلند شد رفت دم میز ناهار خوری ،جاریم و برادر شوهرم(عروس و داماد) داشتند غذا رو میگذاشتند رو میز ,پسرم اومد پیش من داد زد بیا بو بکش ببین برات کباب درست کردن ،بعد دست من رو گرفت برد تا دم میز،مردم از خجالت